وحید الله

Posted on at


اسم اش وحيد الله است ، سرباز شجاع پوليس بود ، حيات فقط مجال سپري نمودن بيست چهار بهار زندگي را برايش داد ، همي ديروز بود كه بجرم دفاع از خاك ناموس ، تماميت ارضي و ايستادن در خط مبارزه عليه دهشت افگني ترور انتحار، انفجار در هلمند بدست برادران ناراضي ديروز و مخالفين سياسي امروز ناجوان مردانه به مرمي بسته شد ، با قامت خميدن به خاك جام شهادت نوشيد.
بخاطر تشييع جنازه اش به شفاخانه چهارصد بستر رفتيم ، بعد از ساعت ها انتظار پيكرش شام قضا به شفاخانه انتقال يافت ، در جريان انتظار در صحن شفاخانه اموبلانس هاي بي شمار مقابل چشمان ام پر از جسد ناله كنان ميگذشت ، با رسيدن اموبلانس پيكر وحيد الله آهسته آهسته از عقب اموبلانس به طرف سرد خانه روان شدم با داخل شدن به سرد خانه جسد هاي بي شماري را ديدم كه كريت وار يكي بالاي ديگر چيده شده اند ، نه از وارث نه از أقارب شان خبري بود نه از همسنگر دوست رفيق شان كه بالاي پيكر شان بيستاند و همچو وارث وحيدالله بغض بشكنانند زار زار بگيرند 
از مسول سردخانه پرسيدم اين همه شهداي امروز است گفتند بلي ، همه روزه به همين تعداد پيكر ها شهداي پوليس ، اردو و امنيت به اين سردخانه انتقال پيدا ميكند . 
باخود گفتم اين چنين قرباني ها جان نثار كردن هاي فرزندان راستين است كه ما در اينجا در كلبه خود آرام خوابيده به دشمنان ايشان مطابق ميل خود گاهي برادران ناراضي و گاهي هم مخالفان سياسي خطاب ميكنيم .
پيكر وحيد شهيد ، جوان نامراد را بعد از شست شو به خانه شان انتقال داديم كه اقارب خويشوندان ، همسايه هاي شان در سايه روشناءي چراغ هاي موتر به دو طرف كوچه صف كشيدند. 
با پاين كردن تابوت وحيدالله شهيد ديدم پدر موسفيد اش با پتوي دولاي كمر حمت بسته به جاي اشك ريختن شعار الله اكبر سرداد و خطاب به جسد بي روح فرزند خود گفت ( من به همين روز تورا پرورانيده بودم كه مردانه وار در خط مقدم جبهه حق عليه باطل در سنگر جان به جانان بسپاري نه در زير لياف تو فقط يك امانت نزد من بودي )
صداي ناله و فرياد مادر كمپيرش در عقب دروازه اين چنين طنين انداز شد ( وحيد الله جان قرار نبود كه تو به اين زودي مادر خودرا ترك بگوي ) . صداي ناله هاي آه ، فرياد خواهر هايش سكوت شب را در هم شكست . برادرش را ديدم كه از بي طاقت زياد در موتر انداخته قلف اش نمودند دست به سر روي خود ميزد . با گذشت فقط پنج دقيقه ديداد اخير برادرانه ، خواهرانه ، پدرانه مادر انه بالاي پيكر در خون غلطيده دل بند شان .
جسد وحيد از خانه دوباره بيرون آورده شد در وسط كوچه با صف هاي طولاني نماز جنازه اش را ادا نمودند و در دل تاريكي همان شب پيكر اين جوان را به خاك سپرديم . 
اين حكايت بود كه من به چشم سر ديده ام و ناله هاي كه به گوش شنيدم خواب را تا فردا همين روز از چشمان من ربود اين چنين حكايت هاي تلخ صد هاي وحيد ديگر كه به جرم دفاع از خاك ناموس يا به مرمي و ياهم به انتحار انفجار بسته ميشوند روزانه تكرار ميشود . 
اما متاسفانه كه هنوز هم بي شرمانه به دشمنان شان يك بار برادر ناراضي و بار ديگر هم مخالفين سياسي خطاب ميشود



160