عشق فقط درشأن الله ست

Posted on at


به صبح رفتم کنار خانه او


سحرگاه شد نيامد او کنارم


 


بماندم تا صباح صبح ديگر


سحرگاه شد ولی بازهم نيامد


 


بماندم روز و شب های فراوان


سحرگاهان بيامد او نيامد


 


چنان ماندم دم می خانه او


ولی افسوس که او هرگز نيامد


  


بيامد حين حال پيری به نزدم


که ای فرزند ای سالار و سرور


 


در اين کاشانه دنبال چه هستی؟


چرا حيران و سرگردان نشستی؟


  


:بگفتم ای پدر ای مو سفيدم


در اين کاشانه من پَست و حقيرم


  


اسيرم من به عشق، از غم بميرم


به یادش من  تمام عمر بشینم


  


بدانم گر بشينم عمری اينجا


نه شايد باز کند در را به سويم


  


:بخنديد پير مرد بر لب بگفتا


که آری ای جوان عشق اين چنين است


  


بلند شو و برو دنبال معشوق


همانی که تو را خواند ز هر سو


  


فقط يک بار نگاه به آسمان کن


شايد چيزی بيابی بهتر از او


  


برو يک بار سراغ عشق الله


که عشقش باز کند درهای آسمان


  


سپس سويت بيايد ای عزيزم


چرا که عشق فقط در شأن الله ست


  


سپس گفتم که ای الله چه کردم


تمام عمر خويش را حيف کردم


  


ولی اين را بفهميدم خدايا


که آری عشق در شأن تو تنهاست


  


سپاس آن پير مرد مو سفيد را


که کرد آگاه مرا از اين جهالت


  


از اين پس دور تو گردم و عشقت


خدايا زنده باد اين عشق پاکت


 


 


خدايا! عشق به تو عجب لذتی دارد


 


 



About the author

160