زود بود ولی یاد گرفتم

Posted on at


زود بود ولی یاد گرفتم
یادگرفتم که درحال تغییر هستم و دارم بزرگ میشوم و هرروز از روز قبل بیشتر رشد میکنم.... چه از نظر عقلی چه از نظر روحی و روانی
یاد گرفتم که نمیشود به آدم ها اعتماد کرد... و نمیشود تضمین داد که آدم ها میتوانند خوشبختی ما را تضمین کنند... و نمیشود که آدم ها را بزور در کنار خودت نگاه داری...و به آنها بقبولانی که میشود در کنار آن آدم ها آرام باشی



یادگرفتم که همه آدم ها درد دارند چه بزرگ چه کوچک... همه آدم ها به اندازه خود و یا شاید بیشترا توان خود درد دارند... گاهی دردهای خود را درپس اشک های خود فریاد میزنند... و گاهی اوقات دست خود را به اجبار جلوی بندگان خدا دراز و میکنند و گمان میکنند که آدم ها دل دارند ولی گاهی آدم ها سنگ میشوند نمی بینند نمی شنوند... و گاهی نمیخواهند که بنده خدا باشند... ولی چه میشه کرد گاهی فراموش میکنیم که به جای مخلوق ... خدا را باید ستایش کنیم و فقط دردهای خود را به دست های بیکران خدا بسپاریم



یادگرفتم که باید گاهی آرزوهایم را گریه کنم... و گاهی هم باید صبوری کنم
یاد گرفتم که آدم ها خیلی با احساس و منطقی هستند... ولی گاهی خیبیث میشوند که دیگران نمیتوانند آنها را از شیطان تشخیص داد
یادگرفتم که دیگران را گاهی بیشتراز وجودم دوست داشته باشم ... بیشتر از بودنم.... بیشتر از هستی ام... و گاهی خیلی بیشتر از خودم
یادگرفتم که همه چیز درست میشود فقط کمی باید فرصت داد به خود و اعمالی که مرتکب آنها میشویم و کمی صبر که قیمتی ترین چیزی است که از خدا به من رسیده است... خدایا میگویند :- تو بی نهایت مهربانی... یعنی مهربانی ات به لیاقت بندگانت بستگی ندارد... همیشه محبت های تو بیشتر از لیاقت ما بوده است هرآنچه را که در زندگی سرراه من قرار داده ای یا آدم هایی که فقط نقش های کوچکی را در زندگی من بازی کردند هیچ کدامشان دروغ یا الکی نبوده اند همه شان باید در سرنوشت من نقششان را ایفا میکردند



گاهی بازیگر خوبی میشوم لبخند میزنم... شعر میخوانم... از دنیا و از جنس خاکی بودن فاصله میگیرم احساس میکنم که فقط روحی هستم که از اول بودم... از وقتی روح تو در من دمید جان گرفتم... اسم من آدمیزاد شد... من بنده تو نام گرفتم و فرزند آدم شده ام



یاد گرفتم که تو همیشه هستی... بودی... و خواهی بود... و من به یک شبی شاید زندگی ام را از دست بدهم ولی تو همیشه هستی... یعنی بودنت برای دنیا وبرای آدم ها الزامی هست... گاهی اوقات نمیخواهیم قبول کنیم که دنیای ما آدم ها خالقی بزرگ دارند.. گاهی احساس میکنیم که که بی نیاز شده ایم اما در پس این بی نیازی ما بسیار محتاج تر از قبل شده ایم... ما به همه چیز نیاز داریم



به هدف... به برنامه ریزی درست و صحیح... به خدایی بودنت... به تمام نیازهای مادی و به تمام نیازهای روانی... گاهی راه زندگی را گم می کنیم و فکر میکنیم که هرقدمی که برداریم درست است... اما گاهی همین بیراهه ها ما را زمین میزند و به ما می فهماند که دنیا و زندگی کردن بازی نیست که بشود با جز زدن همه زندگی را برد... گاهی جر زدن همان بی قانونی است... که باعث میشود که به خود دروغ بگوییم که میشود با بی قانونی به خوشبختی رسید




About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160