به این آزادی بخند

Posted on at


به این آزادی بخند...


 


 


صحنه: اول                 مکان:خارجی                   زمان: روز                           محل:داخل دفتر  


 


حدود پنج الی شش نفر در داخل یک دفتر اند تعدادی برروی مبل ها نشسته اند و دارند با هم صحبت میکنند واندکی هم مصروف کامپیوتر های شان اند.


روزیست که رئیس شان رفته و قرار است که از سر فردا یک رئیس جدید بیآید و او هم یک زن باشه.


 


A: این رئیس ما خو رفت، میگن رئیس جدید که قرار است بیایه یک


زن است ها؟


B: ها بچیم! ولی زن هم میتونه رئیس ما باشه، خدا میدانه چی رقم فامیل داره که


اور میگذارند.


C: خیلی خوب است که یک زن بیایه حداقل شوخی و مزاح ما خو بیشتر میشه


و ما که به بیرون هم نمیتونیم خودی دخترا گپ بزنیم...


,B , C,A: ههههههه


 


در عین حال یکی از همکاران شان که ناصر نام دارد و پشت یک کامپیوتر نشسته است چُپ است و به فکر فرو رفته به حرفهای شان دقیق گوش میکنه...


صحنه :دوم       مکان: خارجی     زمان: روز       محل: دروازه خروجی دفتر


 


ناصراز دفتر بیرون میشه و به موترش سوار میشه و حرکت میکنه.


صحنه: سوم     مکان: خارجی         زمان: روز           محل: کنار سرک


موتر در یک طرف سرک مقابل یک آپارتمان توقف میکند و بعد پائین میشود دروازه حویلی را با کلیدش باز میکند و بعد موترش را داخل میبرد.


صحنه: سوم       مکان: داخلی         زمان: روز- عصر           محل: داخل آپارتمان


از زینه ها بالا می آید و دروازه دهلیز را باز میکند و بعد با صدای بلند و چهره قهرآمیز فریاد میزند


ناصر: ناهید، ناهید کجایی؟


ناهید از اتاق خواب بیرون میشود            


ناهید: چیکاره چه شده چرا اینقدر جیغ میکشی؟


ناصر: میخواهم باتو صحبت کنم بیا اینجا بنشین!


 


ناهید حیران مانده که چه شده و بعد هردو برروی نالینچه که روی دهلیز پهن شده مینشینند


 


ناهید: چی شده ناصر چرا عصبانی هستی، دوسال از ازدواج


مامیگذره ولی مه تاحال تور با این حال ندیده بودم!!!


ناصر چشمانش را میبندد و با عصبانیت سرش را تکان میدهد و میپرسد


ناصر: مه یک سوال میخواهم از تو بپرسم اینکه


همین شرکت را که گفتی قراره رئیس اش بشی


اسمش چیه؟؟؟


ناهید: شرکت بنایی دیگه


چرا؟


ناصر: مه هم خو به همین دفتر کارمند هستم


ناهید: خوب میدانم؛ چرا مشکل داره؟


ناصر: مه راضی نیستم، مه دوست ندارم تو پیش مردها کار کنی


باز خبر هم داشتی که مه اونجا کارمند هستم...!


اصلن تومیفهمی این کارمندها چی رقم آدمهای هستند...؟


ناهید: تومیفهمی چی داری میگی یعنی چی، این که مه زن هستم چی میشه


مر میخورند


اصلن چی فرقی داره کلن بستگی به این داره که مه چی رقم شخصیت داشته باشم در محیط کاری


حال که دیگران در مورد مه چی فکر میکنند این بحث جدایی است و بستگی به طرز فکر و ایده های خودشان داره...


 


ناصر: گپ مرد یک گپه خلاص...!


دیگه چیزی نمیشنوم...


وبعد ناصردستش را بالای موهایش میکشد و به بالشی که پشت سرش است تکیه میکند و دستش را هم به پشت سرش میگیرد.


 


ناهید: خواهشانه یک همچین حرفی نزن


توخواین رقم آدمی نبودی


توکه زن و مرد رو به یک چشم میدیدی


چه شد..


چطور یک دفعه یی تغییر کردی


آخه مه قبلن هم خو کار میکردم مه وتو همکار بودیم از همین طریق


باهم آشنا شدیم


 


ناصر چشمانش را میبندد ولی هنوز این حس مرد بودنش اجازه اش نمیدهد که حرف های ناهید را قبول کند...


باز سرش راتکان میدهد و میگوید:


ناصر: نه


ناهید که خییلی ناراحت شده از اینکه تغیر بزرگی در همسرش دیده راهی نمیبیند


دست ناصر را میگیرد و بعد التماس میکند


 


ناهید: پس به مه یک فرصت بده یکروز برم


اصلن هیچ یک از همکارانت نفهمند که مه همسر تو هستم


خواهشانه!


لطفن قبول کن..!


پس از چند دقیقه سکوت، ناصر میگوید:


ناصر: قبول دارم ولی به شرط اینکه همان آدم سابق باشی


ناهید یک نگاه کاملن ناامیدانه به طرفش میکند وبه زیر زبان با خودش میگوید:


مه کی تغییر کرده بودم


ناهید: خیلی خیلی تشکر...!


 


صحنه: چهارم            مکان: خارجی         زمان: روز- صبح             محل: کنارسرک


یکی از همان مردهایکه در دفتر همکار ناصر بودند را از زاویه دور نشان میدهد که از آرایشگاه بیرون میشود وخیلی خوشحال است.


 


صحنه: پنجم                   مکان:داخلی               زمان: روز- صبح           محل: داخل یک دوکان لوازم آرایشی


 


یکی دیگر از همکاران ناصر در داخل دوکان لوازم آرایشی است


خریدار: میبخشید یک عطر زنانه خوب برای مه بدهید


فروشنده یک عطر را میدهد


همین خریدار یا همکار ناصر عطر را بوی میکند


و باخود لبخندی میزند...


وبه دست فروشنده میدهد سرش را تکان میدهد یعنی درست است همین


وفروشنده آنرا به پلاستیک میکند و به دستش میدهد


همکار ناصر پول عطررا میدهد وبعد از دوکان بیرون میشود.


 


صحنه: ششم                 مکان: داخلی           زمان: روز             محل: داخل دفتر


 


ناهید در داخل دفتر برروی چوکی مخصوص اش نشسته ودرمقابل اش بالای میز یک عدد لپ تاب، یک مُهر، چند دانه دوسیه بالای هم گذاشته و یک عدد قلم است برروی قلم دانی و کمی دورترنزدیک دروازه چند دانه چوکی بطور مسلسل گذاشته شده و یک چوکی هم در کناز میز خودش گذاشته شده که ناصر با چهره ناخوش بالای آن نشسته و یک لپ تاب هم برروی پایش است.


ناهید به ساعت دستش و بعد به ساعت روی دیوارکه 09:00 بجه شده نگاه میکند وبعد رو به طرف ناصر میکند


ناهید: ساعت 09:00 بجه شده هنوز بعضی کارمندان نیامده اند


این چه رقم دفتری است!!؟


ناصر جوابی نمیدهد


بعد همان شخصی که از آرایشگاه آمده بود همراه دوتا دوسیه وارد اتاق میشود بدون تک،تک.


به طرف چوکی پیش می آید.


شخص تازه وارد: سلام! خوش آمدید خانم


وظیفه جدیدتان تبریک


در این هنگام ناصر دستش را به رویش گذاشته ومنتظراین است که ناهید چه عکس العملی نشان میدهد


وناهید به سر و وضع این نگاهی می اندازد و بگونه سوال آمیز از او میپرسد:


ناهید: میبخشید


شما تاحال طرز وارد شدن به یک اتاق را بلد نیستید


پسره که انتظار یک همچین برخوردی نداشت، تعجب میکند، آرام میماند وبعد دوسیه ها را میگزارد.


ناهید: برای تمام کارمندها بگویید که به اتاق کنفرانس بیآیند


میخواهم با هرکدام شان صحبتی داشته باشم.


پسره: باشه خانم.


صحنه: هفتم               مکان: داخلی         زمان: روز             محل: اتاق کنفرانس


یک میز دراز وبزرگ در وسط اتاق گذاشته است و تقریبن ده نفر به شمول دوخانم نیز بالای چوکی هائیکه در اطراف میز چیده شده نشسته اند؛ ناصر هم نشسته است.


ناهید از بیرون دروازه را باز میکند و داخل می آید و به چوکی که به خودش مختص شده مینشیند


ناهید: سلام به هریک از شما ها


خوشحالم از دیدن همهء تان


دیگران هم یک سلام و خوش آمدید میگویند


ناهید: مه شما ها را بخاطری خواستم که باهم کمی آشنا بشیم ونیز


در مورد شیوه کار با همدیگر نیز صحبت کنیم.


ناهید کمی به طرف جلو میز پیش می آید


و دستانش را روی میز میگذارد


مه در دفتر خود دوست ندارم که یکی به دیگری بی احترامی کنه


باخانم ها باید به شیوه درست رفتار بشه


و هیچ تبعیضی بین زن ومرد در این دفتر وجود ندارد


ناصر عادی است و دستش را به زنق اش


گرفته و به حرف های ناهید گوش میکند


 


همه باهم همکار هستیم و مثل خواهر و برادر باهمدیگر


رفتار خواهیم داشت چون اکثر خانم هائیکه در دفاتر حاضر نیستند


کار کنند دلیل اش همین است و یا فامیل شان بنابر


همین دلیل با آنها موافق نیستند و آنها را نمی گذارند


پسره ایکه قبلن در اتاق ناهید دوسیه آورده بود سرش را پائین


میکند وموهایش را هم یک دست میزند.


هرگونه مشکلی دارید میتوانید بامه در میان بگذارید


و یک نکته دیگر اینکه هرگاه به اتاق مه می آئید لطفن تک،تک کنید.


و ناهید یک لبخند هم میزند


 


ناهید: تشکر


اگر سوالی ندارید میتوانید بروید.


همه کارمندان برمیخیزند و میرن


صحنه: هشتم           مکان: داخلی         زمان: روز          محل: داخل دهلیز پهلوی دروازه ورودی اتاق کنفرانس


و مردیکه به خاطر رئیس جدید اش


تحفه گرفته بود در وسط راه ایستاد میشود


وبعد با خودمیگوید


این کاری که مه میخواستم بکنم یعنی چه؟؟؟


همی زن خو راست میگه، خود ما برای جامعه خود مشکل میسازیم.


خود ما صد رقم مشکل داریم و زن ها ما که شاید


خیلی از ما بهتر باشند بخاطر اینکه ما مرد هستیم و


اختیار دارشان هستیم نمیتوانند کاری بکنند.


 


صحنه: نهم                   مکان: داخلی           زمان: روز             محل: اتاق کنفرانس


ناصر و ناهید هردو هنوز نشسته اند


ناهید: ناصر حالی چه میگی دوست داری به کار خو ادامه بدهم


یا نه ؟


اینجا دراین دفتر خو هیچ مشکلی نیست.


ناصر لبخندی میزند


ناصر: من به بودنت افتخار میکنم ناهید


تو واقعن لیاقت رئیس بودن را داری.


هرکس هم بدانه تو خانم من هستی من هیچ مشکلی ندارم ...




 


 



About the author

nilofarsahraa

student of guhar shad high school.

Subscribe 0
160