عشق بازی با چاقو ....

Posted on at








کنار خیابان ایستاده بودیم که تاکسی نارنجی ایستاد به دوستم گفتم که بریم سوار شویم . دوستم گفت که منتظر مینی بوس میمونه تو چشماش نگاه کردم فهمیدم که میخواد اخر خطر پیاده بشه . خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم . صندلی عقب یه مرد چاق نشسته بود و داشت با تلفن صحبت میکرد .
منم خودم رو کنارش جا دادم ِ مینی بوس رو بیشتر از تاکسی نارنجی دوست دارم . مینی بوس توش زندگی جریان دارد . ادمهای مختلف با افکار مختلف توی یک مینی بوس همسفر میشن و یک دنیای متفاوت توش جریان داره و من این رو دوست دارم .
اما امروز به خاطر افت فشار خون که داشتم سرم گیج میرفت و حوصله نداشتم که منتظر باشم تا مینی بوس بیاد .
مرد چاق با لباس های چرک بغلم نشسته بود بلند بلند با تلفن صحبت میکرد . معلوم میشد که ان طرف خط زنی میانسال و زیبا هست . مرد طنازی میکرد و گاهی هم تند میشد .
:امشب که امدم انقدر چاقو به تنت بزنم که دیگه تو باشی که به حرفهای من گوش کنی . چرا این کار رو کردی ؟ بهت نگفتم که کالایی که من دوست دارم باید بپوشی تا بهتر بتونم به تنت چاقو بزنم . از اون چاقو هایی که دوست داری .
رفتم مغازه دار گفت که اون تیکه رو هنوز نتونسته پیدا کنه و به دل خودم یک تیکه خوب برات خوش کردم تا عید مغبول تر بشی و بهتر بتانم دجانت چاقو بزنم .... اونقدر چاقو بزنم که دلت سیر شوه ...
صدای زن از انطرف به گوش میرسید که بلند بلند میخندید و چیزهایی میگفت و مرد هم خندهاش بلند تر میشد .
مرد همچان به صحبت هایش داشت ادامه میداد که به مقصد رسیدم و چهار راه پل سرخ پیاده شدم . کرایه ماشین رو که دادم مرد همچنان داشت از چاقو صحبت میکرد و بلند بلند میخندید
تا خونه پیاده امدم و به عشق های معمولی مردم فکر کردم که چطور برایشان لذت بخش است و مثال هایی که میزنن برای هم چقدر خشن و دلبرانه برای هم تیکه تیکه میشوند .

زندگی صفر درجه
کاوه ایریک





About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160