ساعت ۱۱ شب است و دلت میخواهد بیرون بزنی و کمی هوایت عوض شود . از کوچه میزنی بیرون و بوی تند کثافات سر کوچه دلت را بد میکند . به هوای پل سرخ بیخیال میشوی و خیابان را قدم زنان میروی . تعداد کمی از مغازه ها باز است و تعدادی هم کرکره های مغازه شان را پایین میکشند تا به تخت خواب گرم خود بروند . بر عکس روزهای عادی اب میوه فروش ها باز است و صندلی هایشان را بیرون مشتری ها پر کرده است .
ماشین های متفاوتی می ایستن و مردها با لباس های نو افغانی به طرف اب میوه فروشها میروند و اب میوه و شیر یخ سفارش میدهند . با امدن دستگاه های بستین ساز هنوز شیر یخ یا بستنی سنتی افغانی به شیوه سنتی اش درست میشود و مشتری های زیادی دارد .
توجه ات به داخل ماشین ها جلب میشود . زن ها داخل ماشین ها نشسته اند و از ماشین پیاده نمیشوند . موهایشان رها و پنجره های ماشین ها بسته اند . کولرماشین باد به زلفان زنان میزنند و لبخند های گاه و بی گاه بر لبانشان است و با حسرت به بیرون نگاه میکنند .
مردی چند شیر یخ را به زنان داخل ماشین میدهد و انان با لذت و چشمانی حسرت بار شیر یخ میخورند و در ذهنشان خیابان را قدم میزنن . دلت از خیابان بد میوشد .
خیابانهایی که فقط برای جنس نر است و زن ها فقط در چهار دیواری های سنتی و مدرن همیشه حسرت ان را میکشند . میخورند بستنی هایشان را . شیر یخ های سرد و شیر در پسنانشان یخ میبندد و کودک همراهش میمکد تمام حسرت زنانه را .
اینجا کابل است . ساعت ۱۱ شب و باز هم زنان در ماشین ها شیر یخ میخورند و با هم حرف میزنن و لبخند میزنن .
حالا دیوار های سنت تبدیل به ماشین های تمدن قرن جدید شده اند که زنان را در بند خود به خیابان می برد و زن دلخوش است به همین تنوع قفس که در ان حبس شده است و سرنوشتش باز تولید مثل است و زن یعنی اشپزخانه که غدای خوب درست میکند ...
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک