خمیازه های یک دراکولا

Posted on at


از لای لقمه های نیمه شب
گازش را گرفته ای
سرت را از پنجره ترن تکان میدهی
میان دود سیگار زن همسایه
دست تکان میدهم
دستت در جیب پالتوی مرد بارانی جامانده است
جایت را جمع کرده ای
میان حیاط باغ بابر
شاه
از درز های سینه ات خودنمایی میکند
من
پرفورمنس یک هیولای باکره ام
زیب شلوار
کش مو
تل سر
دو صندلی و استکانی که در ایستگاه بعدی
پیاده ترین خستگی را در میکند
ایستگاه اخر
میر دامادیت مبارک


زندگی صفر درجه
کاوه ایریک



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160