تقدیم با عشق
تنفر داری از این کلمه و بارها فرار کرده ای از چشم ها . به چشم هایش که نگاه میکنی تنهایی را میبنی که کز کرده است و دستهایش را برای چند کلمه باز کرده است . میگذاری حرفش را بزند و بخندد و گونه هایش سرخ شود . گونه هایش که سرخ شد بلند میشود و از در میرود بیرون .
میرود و به تنهاییش پناه میرد . کلمه را حتی به شوخی گفته و به شوخی از تنهایی در امده و حالا باز به واقعیت تلخ زندگیش پناه میبرد و تنهایی روی قالی کنار یک استکان چای سیاه
نمیدانی و میدانی اما این بار سخت نمیگیری . میگذاری شوخی اش را بکند و بخندد و تو فقط نگاه میکنی و حس میکنی که نباید حرفی بزنی تا اخنده اش را قطع کرده باشی .
چه فرقی میکنی چند دقیقه معشوق شوخیهای دخترانه تنهاترین دختر شهر باشی . قول دادی که تنهاییت را قسمت نکنی و همیشه بمانی با خاطرات اخرین بارانو خیابانی که تنها تو را در اغوش گرفته است
انقدر ها هم بد نشده ای میتوانی چند دقیقه شوخی را تحمل کنی و به خودت بگویی ای تحمل کن سخت نگیر . میدانم که این روزها چهره ام زخمت تر از گذشته شده است . غیر قابل تحمل . حتی تحمل خودت را نداری به سرت زده بود که امروز بروی و بلیط هوایپما بیگری و در ناکجای این کشور لعنی گم شوی و سالها کز کنی تنهاییت را و چقدر خوشبخت باشی که کسی بتواند تحملت کند
نه از تحمل گذشته است . ازصبر و ایوبی که تو را به چالش میکشد با صبرت . یادت می اید خیابانهای مهاجرت را قدم میزدی و روزی انقدر حس خوب داشتی و انقدر صبور بودی که گوشهایت تمام دردها را تسکین میداد .
تسکین گرفتن و رفتن و تو شدی یک دوست معمولی در کابل . کابل یعنی یک دوست معمولی این را بارها شنیدی نه بارها نبود یک بار بود و اخرین باری بود که گوشهایت را مسکن دردهای زخمی کردی که حالا لبخندش را ...........
نه نباید بنویسی ننویس اینجا کابل است . اینجا تنهاییت را از کابلهای برق هم اویران کنی فقط میتوانی چند نگاه را بخندانی .
چند نگاه بخندد و بعد بروند و شب برای زنهایشان قصه تو را در گوش های زنانه بگویند و زن بخندد و خنده ها در هم امیخته شود .
اصلا چه فرقی میکند . حرفش را میزند و با گونه های سرخ شده اش میرود و تو میمانی میان هزاران کتاب که قصه ات را در دلشان میریزند .
اینجا کتاب است و کتاب است و تو هستی و تنهاییت و چای نیم خورده سیاه سرد . چای نیم خورده سیاه سرد کنار سیگاری از اعتراض هایت به زندگی
زندگی که صفر شده است و باز زنی خندیده و گفته ولش کن کاو ه دیوانه است و زندگی صفر درجه اش هیچ فلسفه ای نیست که این چنین از او پرسیده اند
از او پرسیده اند و او به دون معطلی گفته است که ولش کن دیوانه است و دنیایی کلماتی که او دارد ارزش فکر کردن ندارد .
مینوسی پراکنده میان کلمات سرگردان هستی مثل امروز که به سرت زده بود که بروی و سوار هواپیما شوی . میخواستی سیگارت را در هواپیما اتش بزنی و این پرواز را به گروگان بگیری و از مرزها بگذری
نه شاید به برج بزنی تا نامت را زنده کنی در تاریخ . دقیقا به برجی بزنی که معشوقه ای در ان عشق بازی میکند و تو با یک انفجار ریش خند بزنی به عشق بازی زنی در چمدان قهوه ای رنگ بادامی
نه تحمل نمیکی . حرفها برایت بی معنا شده است و واژه ها بار معناییش را از دست داده اند بگذار هر چی خواستن بگویند . تو که زنده نیستی جسد بی احساسی شده ای بر روی شانه های یک دراکولای غمگین
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک