از هذیان های شب گذشته چیزی باقی مانده است
یخ زده روی بشقاب سینه ات
میان یخچال های طبیعی
من این سوی تخت
تو انسوی تخت
دراز کشیده ایم
پاهایمان به جاده رسیده است
گاوی خیالهایمان را شخم میزند
دانه
دانه
اشکهایم سیرابت نخواهد کرد
دختر رود ولگای
لنج زار شده ای
نیلوفرصورتی لبانت شده ام
دفن شده ای
دفتن شده ام
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک