کلاه که از سر برمیدارم
هوایت به سرم میزند
کنار پنجره
چشم هایم را از ریخت لباس ها برمیدارم
قاب میکنم
اویزان به چهارچوب در فلزی
چشم هایت زنگ زده اند
سمباده میکشم
صیقل که خورد
ان وقت برق میزند
من رعد میشوم
گرگینه نیمه شب کابل
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک