نامه ای به فامیل دور .....

Posted on at



سلام
امروز زنگ زدی و گلایه کردی فامیل دور .... نمیدانم و نمیدانی که چقدر از هم شناخت داریم و یا نداریم .
بزار برایت بگم که چه روزهایی بر من گذشت و امید که بگویی که چه بر تو گذشت
روزی که به خاطر انتخاب دنیایی متفاوت ترد شدم رو خوب یادم هست ِ نگاه ها جور دیگه بودند .
شده بودم سنگ نمک مهمانی ها و هر کسی چیزی میگفت و بقیه ان را تایید میکردند . کافر ِ لات ولگرد ِ بی سرو سامان ِ بی ابرو و هزار حرفی که در محافل بر سنگ نمک قوم و فامیل روا میداشتن .
کار به کار کسی نداشتم اما زخم زبانشان هر روز برایم میرسید . بیشتر در خودم فرو میرفتم و بیشتر به کاری که انتخاب کرده بودم عشق میورزیدم .
یاد گرفته بودم انسانها را به خاطر عقاید و تفکرشان نباید سرزنش کرد و به دنبال خودم بودم و سوالهایی که در ذهنم پر شده بود .
کار تاتر میکردم ِ به خاطر اینکه یاد بگیرم سر تمرین بچه های دانشکده های هنر میرفتم و برایشان چای می اوردم و صحنه تمیز میکردم که بتوانم لحظه ای در کنارشان باشم و نقش کوتاهی در کارهایشان داشته باشم تا یاد بگیرم .
تمام پس انداز چند ساله ام را جمع کردم و یک فیلم ساختم . حتی خانواده ام حاضر نبودن که بخاطر فیلم خانه را در اختیارم قرار بدند .
فیلم را با هزار مشکل ساختم و به کابل امدم ِ شهر دیوهای هزار سر . نمیدانی چقدر در این خیابانها به دنبال یک نگاه اشنا گشتم ؟
همه قوم و فامیل داشتن و من شبهایم را در کتابها و فیلم ها سیر میکردم . تفریحم کنج خانه بود و باز لب تابی باز و فیلم های جدید و قدیم . فیلم ها را هزار بار نگاه میکردم تا تنهاییم را حس نکنم .
دوستانم که همکارم بودند نمیدانی چقدر مورد محبت فامیل و قوم خود قرار میگرفت و به عنوان هنرمند چه عظت ها که نمیشدند .
یک سال گذشت و یک روز نگاه اشنایی در کابل دیدم . هیجان زده شده بودم و با شوق رفتم جلو و سلام کردم . میدونی چه اتفاقی افتاد ؟
نگاه سرد و بی روحی که انگار غریبه ای را دیده باشد . بعد سعی کردم که با این تنهایی کنار بیایم و کنار امدم و نیامدم ....
یک روز برای سفر به هرات رفتم و چند اشنا دیدم و پرسیدن که چه کار میکنی و گفتم که در کابل چه کار میکنم بعد ان فقط نگاه های سرد بود و حرفهایی که کاش ادم را بکشن و به ادم نزنن .
فیس بوک دنیای دیگر برایم باز کرد و دوستهای خوبی پیدا کردم . لااقل حرفها و نوشته هایم را قبول دارند و اگر قبول ندارند به بحث مینشینیم .
میدونی تنهایی چقدر زیبا است؟ کابل رو با دوستهایی تونستم تحمل کنم که فقط منو به خاطر خودم دوست داشتن و به خاطر تفکراتم هیچ توهینی نشدم . دوستهایی که در این چند سال برایم از خانواده باارزش تر شدن و با کوچکترین دردم نگاه های مهربانشان مرا گرم میکند و انرژی میدهد .
توی فیس بوک گفتی که فایلم هستیم . اونم فامیل دور . دقیقا یادم هست که با هم قدم زدیم و صحبت کردیم و خوشحال شدم که کسی رو از فامیل هایم پیدا کردم که حرف من رو میفهمه و لا اقل دردش درد نسل ما است .
چند هفته بعد از فیس بوکت منو دلت کردی و گم شدی . به دل نگرفتم میدانم که اینجا همه چی بخاطر ضرر نکردن است .
فکر کردی که من ضرر دارم برایت . در کار سیاست بودی و حرفهای من به مزاج تو سازگار نشد
شاید به مزاجت مهم نبود . مهم اطرافیانت بود که بخاطر حرفهای من ضرر میکردی و حذف کردن برایت کار ساده ای بود .
شنیدم گفته ای که کاوه حرفهایی که میزند باعث شرم است . راستی مگه من چی گفتم که شرم کردی ؟
گناه من از گناه مردم سیاه ست باز کثیف تر است ؟ یا .....
امروز زنگ زدی و گله کردی که ما خود را غریبه کردیم و برای غریبه ها کار میکنیم و افتخار قوم را به بیگانگان فروختم .
میدونی برای من اون بچه ای که در هلمند به خاطر درس خواندن هزاران قدم برمیدارد تا اون دختر در شمال و غرب و شرق و مرکز زندگی میکند و درد میکشد هیچ بیگانه گی ای وجود ندارد .
من دردهای این ملت ام . من دردهای هزاران جوان هستم که به خاطر کثیف کاریهای سیاه ست به جان هم افتاده اند و خون یکدیگر رو میمکند بدون اینکه بدانن دلیلش چیه .
میدونی برای من قوم و خون و زبان و چهره و جنسیت هیچ فرقی نداره . مهم انسان بودن هست و انسانی زیستن .
میدونم که خیلی ارمانگرا هستم و تفکراتم به این زودی خواب هایم حقیقت روزگار نمیشه .
میدونی وقتی دختری در مزار از دردهایش برایم میگه . وقتی دختری در هرات درهایش را برایم مینویسه و پسری در قندهار از شوق رفتن به دانشگاه حرف میزنه هیچ چیز مهم تر از انسان بودن نیست .
گله کردی و حرفت قبول . اما چرا صادقانه حرف نزدی ؟ چرا صادقانه نگفتی که حرف های من برایت به خاطر چی بده و چرا دلت کردی منو بعد ماه ها زنگ میزنی و گله میکنی ؟
میدونم اینجا همه چی برای انسانهایش معمولی شده حتی ادمها و احساس ها
اما برای من هیچ چیز معمولی نشده و انسان بودن ارزش زندگی من است .
حالا با تمام گلایه هایت فقط میخواهم صادق باشی و بگی کمکی از دست من برایت ساخته است بگو تا انجام بدم .

زندگی صفر درجه
کاوه ایریک



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160