بگذار شبی بدون موضوع حرف بزنیم
بدون حرفهای مردان داخل کتاب
زنان در حال گرفتن افتاب در اشپزخانه دود زده
کودکان خیابان هشتم
نوزادان تخت های سفید با دست بندهای تاریخ گذشته
بگذار بدون تعارف لبهایت را قند تر کنم
چای تلخ بدون سیگار دم کنم
تخت را دور بینداز
همین جا روی خاکها دراز میکشیم
ستاره میچینیم
دسته دسته زلفانت پریشان شود
عقرب ها ساعت را دوز بزنن
چه فرقی میکند
تو که باشی
زمان مزخرفترین تفکر یک روشن فکر است
بگذار شبی بدون موضوع سکوت کنیم
زبان نمیفهمد لذت یک بوسه تلخ را
من زیر دندانهایت شده ام
هیچ چیزی لذت استخوان های نرم شده را ندارد
نرم
مغز استخوان پیوند زده ای بانو
سکوتمان جهان را برداشته است
لعنت به این شهر
که میخوانه ندارد
شراب نمیداند درد زیر دندان یعنی چه
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک