درد یک زایمان

Posted on at


چند شب است که میخواهم بنویسم اما هر بار که شروع میکنم به پایان نمیرسد انگار قرار نیست این متن ها مثل زندگی ام به پایان برسد و تنها همین متن های نیمه تمام بماند . 


همین متن ها شاید روزی تبدیل به بلند ترین داستان های جهان بشوند . روزی که فرصت کنم در یک خانه کوچک زندگی ارامی را بگذرانم و ان وقت هست که تمام این نوشته های بی پایان به پایانی تلخ و شیرین  برسد . 


سالها دلم خواست که بنویسم و این سالها انقدر برایم زجر اور بوده که نتوانستم بنویسم . اما حالا ان تابو ها شکسته و میتوانم این ذهن اشفته را بنویسم و خواب هایم را بتوانم لمس کنم درست مثل یک حس زنده که در کنارم است . 


امروز هم خواستم بنویسم اما فکر کنم در این مورد کمی باید صبر کرد بعد نوشت . چون این حس لامصب قابل کنترل نیست برای یک بار خواستم که کنترلش کنم و بگذارم که کم کم تمام ذهن اشفته مرا بخواند و بخورد  و در وجودم رخته کند و انقدر درد بکشم که تبدیل به یک زایش بزرگ شود و ان وقت بتوانم درد حاملگی را تحمل کنم واز متولد شدنش لذت ببرم . 


دستهایش را بگیرم و رها کنم در خیابانهای این شهر تا بتواند بگوید که هست  و هیچ کسی نتواند ان را انکار کند 


 


زندگی صفر درجه 


کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160