سالهاقبل درگوشه ی ازشهرهرات خانمی بودکه باسه پسر ویک دخترش زندگی میکردشوهراین زن وفات کرده بود اوبرای اینکه بتواند روزی حلالی برای اولادش دربی آورد رختشوی میکردو به این ترتیب نمیتوانست به تربیت اولادش بپردازد پسربزرگ وپسرمیانه اش انسانهای زحمت کش بودند اما پسرکوچکش بسیار بی کاره بودتمام وقتش رابا انسانهای نااهل ومعتاد ودوستان بد سپری میکرد وباهرگونه افراد نشست وبرخاست مینمودبه مرور زمان اونیزبه موادمخدر معتاد شدوبرای تهیه مواد دست به هرکاری میزدخواهر وبرادر بزرگش ازدواج کردند برادرش به خانه پدرخانمش زندگی میکرد

 

مادربیچاره شان که دیگر سنی از اوگذشته بودقادربه کارکردن نبود پسر دومش کارمیکرد وباپولی که درمی آورد زندگی خودرا میگذراندن امابرادرکوچکش که دیگریک معتادبود برای بدست آوردن پول دست به دزدی میزدوحتی وسایل خانه خودش راهم دزدی میکردبه همین دلیل بیشتر اوقات در زندان بودو همینکه آزاد میشد همان کار راتکرارمینمودحتی چندین بار زمانی که مادرش به میهمانی میرفت تمام اموال خانه را دزدیده ومیفروخت ودیگر برای مادرش چیزی جز یک دیگ ویک فرش نمانده بود
پسر دوم زن هم با خواهر زن برادرش ازدواج کرد وزن بیچاره درخانه ی که هیچ چیز نداشت تک وتنها ماند وپسرکوچکش به این هم اکتفا نکردوهمان دیگ وفرش رانیز فروخت مادرش مجبور شد به خانه ی دخترش برودوآنجا زندگی کند دوستان محترم دیدید که تربیت اطفال چقدر مهم است زیرا این پسر بجای اینکه مادرش رابدبخت کند میتوانست برای او زندگی مرفعی بسازدوهمچنان عاقبت نشست و برخاست با آدم های بی راه بی راه شدن است پس از آنها دوری کنید تا بار دوش نباشید