دلتنگم.

Posted on at


 


دلتنگ کودکی هایم.......


دلتنگ آرزو های بی بازگشتم، روزهای که دیگر هرگز به سراغم نمی آید.


دلتنگ روزهایم که تنها به بازیچه هایم فکر می کردم شاید کم بود!


شاید هم کهنه !


اما یک دنیایی زیبا برایم می ساختند.


دنیایی مملو از خوشی و شادی.


دلتنگ آن سنگ ریزه های کوچک روی کوچه ام که آنها را گرد هم جمع کرده برایم یک خانه ی خیالی میساختم و ساعت ها آنرا بهشت فکر کرده  در آن سپری میکردم.


واقعا مانند بهشت بود................................


دلتنگ لحظه هایم که مادرم با قهرطرفم میدید و با صدای بلند میپرسید که چرا لباس هایت را کثیف کرده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آنها خاک در لباس هایم نه بلکه گل های بهشت خیالی ام بود.


دلتنگ قهر شدنم استم، قهر میکردم تا قیامت لحظه بعد قیامت میشد و همه چیز فراموشم میشد.


دلتنگ خواب های آن شب هایم که سر به آغوش مادرم گذاشته بدون هیچ فکری به فردا به خواب شیرین میرفتم.....................................


دلتنگم !!!


دلتنگ تمام لحظات کودکی ام..........................


 


 


                                                                                                    آرزو غیاثی


 



About the author

160