بهتره بگم اخرین چاه تنها تو دل توفکرو با تعجب دمبال چی بود پول یا توجع تو روزگاری که همه کس دمبال اشناست دخترک می گرده دمبال یه فرد ناشناص که از اون غریبه های ادماعی اروم اشاره زد که شیشت بده پائین فقط میتونیم امشبو با تو باشیمو بس اینو گفت نشت در ماشینو بست
پسر می خواست سر صحبتو باز کنه به زور تکه میدافتو منتظر واکنش بود ولی دخترک صداشو نمی شنید تو دنیایی بود که به ساده گی نمی شد دید . دیدی که بعضی وقتا بغضی تو گلوته نمی خواهی که گریه کنی جلوی کسی که پهلوته هی امان از او زمان که دیگه بورد توان از این زبان بزن نعلت به این بخت بد خونه ما میمونه واسه یه وقت بد سعی نکن با وقت زیر تیر پستان بری اگه پایه یی میتونی خونه دوستم بری خوب حاضری با دو نفر باشی یا نه معلومه که رفتار دخترک ناشیانست سوال تکرار شد حاضری باشی یا نه
.
و دخترک به فکر یک شبو یک اشناست گفت بریم من که همه چی هستم با ختم گناه اش پای او با منو پس انداختن اعصبانی از خاطرات خاموشی قدیم پی محبت می گردی توی اغوش غریبه تو خونه رشت کرد که عشق نبود جا عشق هوشو موشتو چشم کبود پدری که جلوی مشکلاتو مختلف ظعیفی فقط زورش میرسه به دخترک ظریف اش خودش گفت موشتم به کی ها غرصه که خداوند بیامورزه اون موقع کی بود احترام حرفاش بزاره مجبوره که تنشو حراج بزاره ببین قصه ها رو میشنویی و میری بعد چند بار شنیدن میگذری و میریو سری ممنون از اونی که صدامو پاسی داد بگذاریم بریم سراغ ادامه داستان که امروز نوشتن نمودی من بود
نویسند : فریدون