چار باید زیستن ناچار باید زیستن

Posted on at


 

با موهای کوتا مقابل هم نشسته گویی از انسانها نفرت دارد ، او خسته و ناتوان به نظر میرسد بار سنگین جدایی از خانواده شانه هایش را خمیده ساخته است او شمیم نام دارد و از بهتان همسایه بی خانه وکاشانه شده است .

 

 

 

شمیم در حال که لبانش از فرط گریه میلرزد:

"دختر همسایه ما نامزد بود او دوست خوبم بود ولی نمیدانستم که او دوست پسر دیگری دارد او روز ها با دوست پسر خود تیلفونی صحبت میکرد هیچ وقت به من نگفته بود که نامزد اش  را نمیخواهد"

 

عروسی شمیم نزدیک شد مراسم خریداری تمام و قرار بود هفته بعد مراسم عروسی برپا شود در یک چشم به هم زدن شمیم این وصلت را کنار زد با دوست پسر خود فرار کرد وقتی خانواده اش از این موضوع آگاه شد سخن به درازها کشید.

 

 بزرگان و همسایه گان همه جمع شدند جرگه صورت گرفت، خانواده شمیم به من اتهام وارد کردند که زمینه فرار را آماده ساخته ام فیصله  بدان صورت گرفت تا پدرم مرا به جانب مقابل به بد دهد ، پدرم که نیز از این رابطه چیز سر در نمیاورد فریاد کشید و جرگه را خلاف آموزه های دینی خواند و آنجا را ترک کرد.

 

این پایان ماجرا نبود همین که پدرم به خانه آمد بیدرنگ مرا مورد لت وکوب قرار دارد چنان که از هوش رفتم همه جمع شدن و مرا نجات دادند . 

 

 

فردای آنروز زمان که پدرم خانه را ترک میکرد به مادرم گفت دیگر دخترت را کار ندارم آبروی مرا برد اگر عصر دخترت در خانه بود تو هم از زندگی دست بکش وقتی این جمله را شنیدم نخواستم خواهران و برادران کوچکم بی سرنوشت شوند .

 

مادرم در آشپزخانه اشک میریخت و با خود زمزمه میکرد خدایا! چه چاره کنم وقتی ناله وزاری مادرم را شنیدم چاره ی دیگر نیافتم برای ابد خانه را ترک گفتم .

 

 

امروز 5 سال از آنروز میگذرد که از دوری خانواده میسوزم و میسازم نمیدانم خانواده ام در چه سرنوشتی را دنبال مینماید .

 

چاره چیست "چار باید زیستن ناچار باید زیستن .

 

 




About the author

160