آرزوی کوچک

Posted on at


روزکار غریبی گوی زندگی ادمی به پایان رسیده است . در قرنی که زندگانی در پایان خود رسیده ،قرنی که انسانیت به معنای واقعی دارد از بین میرود.
آری در قرنی هستیم که انسانهایش برای بد بختیها و سختی های مردم قرن سوم مینگرن و گاهی هم برای کمی هم دلی چند قطره اشکی میریزند . راستی باعث و بانی این همه مشکلات از کجا شروع شده ،از کجا به دین سان آوره گشتیم که هیچ انسانی برای دیگری دل نمیسوزاند .


خسته از روزگارم هستم ولی با یک شکر میگذارنیم اش ،شکری که گاهی دکوری و گاهی هم از ناچاری هست .


جامعه ام واژگون شده بر اثر دست آوردن ناکسان و باعث بر این شده که مردمش هم به جای خوشی سر به تاراج ببرند ،چرا کشور ما و یا چرا جهان ما ،دیگر از کوچ کردنم دیگر خسته از تهدیدم دیگر برایم مهم نیست هیچ چیزی در این فصل جوانی که من درآن هستم باید خوشحال بود ولی خوشحالی به کدام این سو به


کدامین راه ،راه های که همه واژگون شده است .


ولی شاید فصلی از خوشبختی ها کم در راه باشد ،در راه کشور و یا در راه جامعه ام حدا قل روزی خنده پیرمردی را میبینم که از روی تظاهر نیست دیگر زمان خوشبختی شاید رسیده باشد.کاش هیچ کشوری مرز نداشت و همه مردم با هم دوست و برادر بودند هیج قدرت وجود نداشت تا ناحقی پایه مال نشود .


زیباترین آروزیم این است که دنیای سبز برای این مردم خاکی به وجود آید و من هم مانند پرنده ای در آسمان آن به پرواز در بیایم 



About the author

zainab-shahidy

i am zainab shahidy .i am Arctic

Subscribe 0
160