چند مشکل عمده سینمای افغانستان

Posted on at


به مناسبت برگزاری دومین جشنواره بین المللی فیلم حقوق بشر افغانستان 


بی تعارف سینما و در مجموع هنر از جایگاه چندان خوبی در افغانستان معاصر برخردار نیست آنگونه که سابقه این سرزمین با هنروادبیات گره خورده است. اگر به گذشته تاریخی افغانستان نگاه کنیم هرآنچه قابل فخر است همین آثار هنری است. از سکه ها گرفته تا ظرفهای سفالی و مجسمه ها و بقیه آثار عتیقه و نیز بعضی متون ادبی!


اما در افغانستان معاصر نه آثار قابل توجهی آفریده شده ونه هنرمندان حتی رضایت نسبی از وضعیت داشته اند. بجزدر دهه دموکراسی یعنی در فاصله سالهای ۱۹۶۳-۷۳ که تغییرات رونما یافته در عرصه سیاسی کم کم در عرصه های اجتماعی تاثیر گذار می شود و شور فراگیر در عرصه های آموزشی پدیدار می گردد که از این پویای جامعه هنرمندان و نویسندگان هم بی بهره نمی مانند و بخصوص در عرصه موسیقی با رونق گرفتن کوچه خرابات و تبدیل شدن آن به پاتوق هنرمندان کارهای ماندگاری نیز می شود و البته حرکت های در عرصه های تیاتر و فیلم نیز صورت می گیرد که متاسفانه بدلیل عمر کم این دوره و نیز نو و اشرافی بودن این هنرها چندان اتفاق قابل توجهی رخ نمی دهد.  بعد ازاین دوره هنر سینما مثل سایر عرصه های هنری و ادبی بصورت کجدار و مریز و متاثر از تغییرات کلان سیاسی به حیات خویش ادامه می دهد و گاهی خود را به این نظام و گاهی با دیگری وفق می دهد و از آنجاییکه عمر نظامها بسیار کم است هیچ نتیجه ی جز سرگردانی نصیب هنرمندان سینمای افغانستان نمی شود. در اواخر دوره حکمومت کمونیستی و در زمان نجیب الله و شاید بدلیل کمی طولانی بودن دوره زمامداری وی، باز یکسری اتفاقهایی در عرصه سینما و سریال سازی رونما می گردد که باز به نتیجه مطلوب نمی رسد. جدا از تغییرات ساختاری در افغانستان که قطعا اثر گذار بر تمام شونات اجتماعی جامعه بوده است اما یکسری دلایل دیگری هم وجود دارد که مانع شکوفایی سینمای افغانستان شده است این دلایل می تواند بصورت مشترک در تمام رژیمها وجود داشته باشد. صرف بخاطر بازکردن باب یک بحث به چند دلیل عمده مشکل سینمای افغانستان در این نوشته اشاره می کنم. 


دورنمای نامشخص و گرد گرفته


در برنامه حکومت ها در افغانستان متاسفانه هیچگاه هنر و بخصوص سینما از اهمیت برخوردار نبوده است. هرچند در نظامهایی ایدیولوژی گرایی که افغانستان تجربه کرده است بدلیل نیازاین نظامها برای تبلیغ و توجیه، می بایست هنر از جایگاه خوبی حتی به شکل ابزاری برخوردار می بود ولی چنین نشده است، برای این نظامها چه در زمان کمونیست ها و حتی مخالفین شان، در دوره جهاد و زمان حاکمیت مجاهدین هنرهای صوتی و تصویری اهمیت نیافت، در مقابل برنامه ریزی و تبلیغات آنها بیشتر روی مطبوعات نوشتاری متمرکز بوده است. اگر در این دورهها کارهایی هم درعرصه هنرهای تصویری صورت گرفته باشد از روی ناگزیری و ناچاری بوده تا نشان داده شود که در این زمینه ها بصورت سمبولیک هم اگر شده فعالیت دارند و البته لازم بیاد آوری نیست که در بخشی از مقطع تاریخ، هنرهای تصویری محکوم به اعدام بوده وبا تمام انرژی و توان برعلیه نابودی آن تلاش صورت گرفته است. اما در این ده سال اخیر و در اوج ترقی و محبوبیت هنرهای صوتی و تصویری درسطح جهان از یکسو و سرازیر شدن بی اندازه کمک های جامعه جهانی بسوی افغانستان  باز سینما با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم کرده است که بی شک بار اصلی این مشکلات متوجه مدیریت فرهنگی کشور است.


در جهان مدرن هیچ کاری بدون برنامه و طرح پیش نمی رود، زمان اجرای کارها براساس حدس و گمان و توکل بخدا گذشته است. کشوری اگر قادر به برنامه ریزی و طرح ریزی برای بخشهای  مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود نباشد محکوم به نابودی است که افغانستان متاسفانه همینگونه است، یک کشور و یک حکومت بی برنامه که تمام قواعد رفتاری اش براساس شانس و در بهترین حالت براساس تقلید شکل گرفته است. در این ده سال اخیر اگردر بعض زمینه ها گاهی کاری صورت گرفته باشد نتیجه طرح و برنامه ریزی هدفمند و استراتیژیک دولت نبوده است بلکه ناشی ازنیازها و شرایط خاص عصر ما بوده که آنهم اکثرا بصورت تقلیدی و نمایشی صورت گرفته است . سینمای افغانستان مثل ساییر عرصه های فرهنگی و هنری از بی برنامه گی دولت رنج برده است، این بی برنامه گی ها در سطوح و لایه های مختلف سینما ریشه دوانده و گاهی حتی ناخودآگاه تبدیل به مانعی در برابر رشد طبیعی سینمای افغانستان شده است . دراین دوره وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان که متصدی امور فرهنگی و هنری جامعه است نگاهش به افغانفلم بعنوان یک عضو اضافی و زاید بوده که نه توانایی قلع و قمع آنرا داشته و نه توانایی حمایت از آن را. بی شک می توان گفت که اگر نهادی بنام افغانفلم از قدیم در چوکات این وزارت وجود نمی داشت معلوم نبود که در این دوره حتی توانایی و اداره بازگشایی چنین بخشی در وزارت اطلاعات و فرهنگ موجود می بود.


مساله دیگری که سینمای افغانستان را فاقد طرح و برنامه و دورنما می سازد وابستگی اقتصادی اش است. سینمای افغانستان حتی بصورت نسبی اگر از لحاظ اقتصادی خودکفا می بود باز امکان این بود که عده ی بیایند و تحت عنوان اتحادیه یا نهاد دیگری برای ضمانت حرفه خویش برنامه، دورنما و هدفی را ترسیم کنند که متاسفانه فقدان استقلالیت اقتصادی تا کنون چنین فرصتی را برای فیلمسازان نداده است. انحصار توانایی مدیریت و برنامه ریزی در دست دولت و نداشتن استقلالیت مالی باعث نوعی از سردرگمی و بلاتکلیفی و در نهایت ناامیدی فیلمسازان شده است. فیلمسازانی که باتمام احساس و داشته های خویش وارد این عرصه می شوند و بعد از مدتی متوجه می شوند که فقط در یک دایره گیج و مبهم و بی نتیجه گیر کرده اند که نه راه برگشتی است و نه گشایشی نصیب می شود.از لازمه موفقیت عر صه سینما مداومت در کار است که متاسفانه بدلیل همین بی برنامه گی ها و نبود حمایت لازم،  توانی برای فیلمسازان باقی نمی ماند تا این مسیر را به تنهایی طی کنند. بعضی از فیلمسازان بعد از ورود به این عرصه دچار تناقض عجیبی می شوند، زیرا بعد از یکی دو کار، هویت شان با سینما گره می خورد که همین مساله باعث می شود تا نتوانند سراغ شغل دیگری بروند. بسیاری از فیلمسازان، سالهای از عمر خویش را در بلاتکلیفی تغییر شغل و یا ریاضت کشیدن و به امید شانس نشستن در عرصه سینما سپری می کنند که اگر کسی از زندگی بعضی از هنرمندان و فیلمسازان ما فیلم بسازد خود یک تراژی رقباراست. 


آماتوری بودن سینمای افغانستان.


در یک جامعه بسته که شانس ها و ظرفیت ها برای رشد بسیار محدود است، اکثر مردم براساس خواست درونی و عمیق چیزی را انتخاب نمی کنند. بسیار مردم در یک دایره تنگ فقط تلاش می کنند که خویش را بیرون پرتاب کنند، افغانستان نیز اینگونه است در افغانستان متاسفانه اکثرا هنرمندان نه براساس انتخاب آگاهانه و عمیق بلکه برای خروج از یک سرنوشت محکوم به ماندن در یک باتلاق رو به هنر می آورند. داستان کودکان یتیم آشیانه و نیز سیستم انتخاب رشته در دانشگاه کابل دلایل خوبی برای اثبات این ادعا است. در این چند سال اخیر چند نمایشگاه هنری توسط کودکان بی سرپرست برگزار شد. سوال اینست که اگر این کودکان در یک خانواده نرمال و عادی پرورش می یافتند و امکان انتخاب برایشان میسر می بود آیا باز هنر را انتخاب می کردند؟ کودکان سرکس هم همینگونه است و حتی اطفالی که به موسیقی روی می آورند. داستان اینگونه انتخابها هرچند در وهله اول خیلی جذاب است ولی برای دراز مدت غم انگیز است و البته اگر مقایسه شود بین هیچ کار نکردن و کار هنری کردن این دومی بهتر است ولی بحث در اینجا از محدودیت در جامعه ماست و انتخابی که مجبوریم انجام دهیم. در دانشگاه کابل هم گویا وضعیت همینگونه است. بسیاری کسانیکه وارد عرصه سینما می شوند انتخاب اولشان هنر نیست و اگر عده ی هم انتخاب اولشان سینما و هنر باشد انتخاب دقیقی نیست. خیلی ها بدلیل شهرت کاذبی که سینما ایجاد می کند به این هنر روی می آورند و البته نباید پای همه را به این حساب گذاشت، قطعا هستند در این بین کسانی هم که آگاهانه سینما را انتخاب می کنند ولی همین تعدادی که آگاهانه و از روی شوق به سینما روی می آورند مگر وضعیت خوبی دارند؟ بنظر می رسد که وضعیت اینگونه هنرمندان ما هم گاهی خیلی بدتر از دیگران است. آنها کسانی هستند که عشق و علاقه شان سینماست. بعضی هایشان برای موفقیت در این عرصه زندگی شان را می فروشند، از جامعه و خانواده می برند ولی در مسیر،  تک و تنها باقی میمانند. اینگونه هنرمندان که تعدادشان هم البته زیاد نیست سرگردان بین نیاز جامعه به هنر و فیلم و البته فیلم خوب، سطح سینمای جهان و توانایی خویش گیر می کنند.آنقدر تخصص و تجربه ندارند که خویش را به سطح سینمای جهان بالا بکشانند و آنقدر هم حمایت در داخل نیست که به نیازهای جامعه و حتی به نیازهای درونی خویش پاسخ دهند و در این وانفسا خیلی از این هنرمندان یا گوشه گیر شده و یا هم به کارهای تلویزیونی و خبری روی می آورند و وروزگار می گذرانند. اینگونه است که فیلمسازان ما هیچگاه و یا کمتر حرفه ی می شوند. آماتور بودن به ذاته یک مشکل نیست ولی آماتور ماندن مشکلساز است. سینمای افغانستان متاسفانه از بدو تولد تا کنون که بیش از نیم قرن می شود همچنان آماتور است. سینمای تجربی ای که هیچگاه به بلوغ نرسیده و شکل نگرفته است.این نوزاد تقریبا شصت - هفتاد ساله هربار که قدم در مسیربلوغ گذاشته  به نحوی نابود شده است. یا رژیم تغییر کرده و یا جنگی رخداده و یا مهاجرتی صورت گرفته و یاهم مهجور و تک  و تنها مثل یک نوزاد ناخواسته در دشت رها شده است که تمام این عوامل باعث شده سینمای افغانستان نه اینکه به بلوغ نرسد بلکه قادر به انتقال تجربیات خویش به نسل بعدی نیز نشود. 


مخاطب خنثی


اگر دو مشکل قبلی را درست دسته بندی کنیم و یکی را مربوط به مدیریت فرهنگی و هنری کشور بدانیم و دیگری را متوجه خود هنرمندان بسازیم مشکل اساسی و بنیادی دیگری که باقی می ماند مشکل مخاطب است. گفته مشهوری از برتراند راسل است که می گوید:‌جامعه گوسفندی لایق گرگان است و به تعبیر حضرت علی: مردم لایق حکومتی هستند که برآنها حکم میراند. هرچند این عبارت ها متوجه نظام سیاسی و مردم یک جامعه است ولی به شکلی می تواند بیانگر نوع ارتباط جامعه با بقیه امور مهم نیز باشد. در جامعه ی که مردم برای دیدن یک نمایشنامه ساعت ها در صف می ایستند و برای گرفتن امضای یک نویسنده و یا یک هنرمند دست می شکنند یک نوع هنرمند متولد می شود وبرای جامعه ی که هنرمندان  خویش را فاسق و بیکاره می بیند هنرمند دیگر گونه ای .


متاسفانه هنوز بدلیل بی سوادی فراگیر و القاءات و شبهاتی که از سوی سردمداران مذهبی در طول تاریخ نسبت به هنر در جامعه ما روا داشته شده است هنوز که هنوز است پیوند درستی بین مردم و هنرمندانش بوجود نیامده است و هنوز در جامعه، مخاطب آگاه و پرسشگر نداریم. در بعضی شهرها، بدلیل وجود فرهنگ رفتاری تملقگرایانه ازیکسو و بی توجهی از سوی دیگر اگر هنرمندی کاری کرده جامعه یا کاملا در برابر اثرش خنثی بوده و یا هم بی جهت تشویق کرده است. درچنین جامعه ی اگر هنرمندی هم درپی محک کار خویش و نسبت آن با مخاطب باشد به نتیجه درستی نمی رسد و بعضی از هنرمندان حتی بدون اینکه درک شود در یک رابطه یکطرفه کامل، مدتی چیزی می آفریند و بعد دچار فرسایش می شود.


جامعه اگاه، هنرمندان خویش را آگاهانه نقد می کند و به همان اندازه که برای هنرمند خوب خویش جا باز می کند جا را برای هنرمندان ضعیف و تنبل تنگ می کند. جامعه ما متاسفانه قادر به تشخیص سره از ناسره نیست و بهمین دلیل اگر وضعیت هنردر کشور ما رضایت بخش نیست یکی از دلایل عمده اش خود مردم است 


بعنوان سخن پایان اگر بر این نوشته چیزی بیفزایم باید گفت که متاسفانه وضعیت هنر در جامعه متاثر از وضعیت بیماری است که بیشتر معلول ناامنی ه فراگیردهه های اخیر می باشد، وضعیتی که مجال نفس کشیدن را از مردم گرفته است و بخشی دیگری هم متوجه حکومت است که بدلیل سهل انگاری و بی برنامه گی، جفای بزرگی در حق هنرو فرهنگ این جامعه می کند. در کشوری که سالها از قطار جامعه جهانی پس است نمی شود صرف با توکل به خدا و چشم امید به دیگران مشکلات را حل کرد. باید برنامه ریزی دقیق و هدفمندانه داشت که امیدوارم آهسته آهسته و با تامین امنیت و روی کارآمدن یک حکومت آگاه و هوشمند وضعیت به نفع هنرمندان ما و سینمای ما رقم بخورد. 


ملک شفیعی


دبیر جشنواره بین المللی فیلم حقوق بشر افغانستان


basafilm@


 



About the author

malek-shafii

Im a documentary filmmaker and art manager.

Subscribe 0
160