فیلمنامه تلخی در روزگار - قسمت دوم

Posted on at



 


صحنه چهاردهم:        موقعیت: خانه خانم پولدار  مکان: داخلی          زمان: قبل ازظهر


چند ذور بعد به خاطر کار زیاد . شکریه خانم کمی کمر درد بود یک روز وقتی که شکریه خانم لباس ها می شست. کمرش را درد شدیدی فرا گرفت. به گونه ای که او دیگرنه بلند شده می توانست ونه راه رفته . چند بار کوشش کرد اما نتوانست. صاحب خانه را صدا کرد


شکریه: خانم . خانم لطفا کمکم کنید


خانم هم از زیر درختی که به داخل حیات بود آمد


خانم: چی شده شکریه . چی می خواهی


شکریه: نم دانم چرا بلند شده نم توانم


لطفا مرا کمک کنید.


خانم اسما یعنی همان خانم پول دار است شکریه خانم را گرفت وبه او کمک کرد که بلند شود واورا بردوبه بالای چوکی که درکنار دیوار حویلی گذاشته بود . نشاند . اول شکریه خانم ناله میکرد


شکریه: آه   اوف   خدا یا چی کنم


بعدا شکریه خانم آرام شد. ودردش هم کمتر شد . وبعد از اسما خانم اجازه گرفت


شکریه: خانم امروز حالم خوب نیست


اگر مرا ازجازه دهید می خواهم بروم


اسما خانم: باشه برو


وبعد از داخل حویلی بیرون شد.


او آهسته آهسته دست اش را به دیوار گرفت وبه خانه باز گشت.


شکریه دریک کنج که نالین انداخته بود رفت و سرش را گذاشت وچادرش را بالای خود انداخت


ثنا در را باز کرد ومادرش را دید که مریض است رفت واز داخل آشپز خانه به مادرش آب آورد. بعداز چند لحظه ناصر هم در را باز کرد وداخل اتاق شد. وقتی که مادرش را دید.


ناصر: مادر چی شده. چرا خوابیدی


ثنا: مادرم مریض است.


صحنه چهاردهم:        موقعیت: دواخانه         مکان: دخلی              زمان: روز


ناصر به دواخانه رفت ومقدار پولی که کارکرده بود را داد وبه مادرش دوایی مسکن گرفت. وبه داکتر موضوع را گفت. داکتر هم


ناصر: داکتر صاحب. مادرم کمر درد است


آیا این دوا برایش خوب است.


داکتر: اول تو همین زبیرواستفاده کنید. اگر


خوب نشد پس بیا. ومادرت را هم بیاور تاکه


معاینه شود.


صحنه پانزدهم:         موقعیت: خانه ناصر     مکان: داخلی             زمان: روز


ناصر درخانه را باز کرد وداخل اتاق شد. دوا را به مادرش داد.


ناصر: مادرجان بگیر ودوارا بخورید


مادر: تشکربچیم. الهی خیر ببینی


ناصر وثنا دست مادر شانرا گرفته واو ا زجایش بلند شد وآهسته نشست ودوا را با یک گیلاس آبی که ثنا از داخل آشپز خانه آورده بود خورد ودوباره سرش را گذاشت. بعد ازچند لحظه خواب شد.


صحنه شانزدهم:   موقعیت:بیرون از خانه                مکان: خارجی            زمان:بعدازظهر


ناصر باهمان سطل آب وصافی هایش دوباره ازخانه بیرون شد. گرسنه وتشنه از این سرکه به آن سرک می رفت. اما هرچه شیشه های موتران را پاک می کرد هیچ کس برایش پولی نمی داد درحالی که خیلی خسته بود وعرق پیشانی اش را پاک میکرد. رفت به داخل یک پارک ونشست تاکه رفع خستگی نماید. همین که نشست به پهلویش نگاه کرد که پیج نفرنشسته اند. ودرباره رفتن به جایی صحبت می کنند . آنها احمد، ولی مصطفی، محمد و عبدالشکور بودند.


احمد: هرکس برود یانه من که میروم چون


که پیشکش من چهار کد است ودر AF هم که


کار نیست چگونه بپردازم


ولی: ها راست میگویی من هم بعد ازوفات


پدرم تمام غرض هایش به گردنم افتاده است


من هم باید که به کدام جایی بروم


صحنه شانزدهم:    موقعیت: بیرون ازخانه درپارک   مکان:حارجی      زمان:بعد ازظهر


بالاخره همه باهم داشتند به تفاهم می رسیدند که به ایران از راه قاچاقی سفر نمایند.


ناصر تمام حرف های آنهارا نشنید واز جایش بلند شد وبه نزدیک آنها


ناصر: سلام برادران عزیز


جوانان: علیکم السلام خوش آمدی


ناصر به پیش آنها نشست                          


ناصر: من تمام حرف های شما را شنیدم


از شما خواهش دارم . لطفا من را هم باخود


ببرید


جوانان: هه هه تو هنوز طفلی ما چطورتورا


هم با خود ببریم.


ناصر به گریه شد. وبه آنها تمام داستان زندگی اش را قصه کرد. دل مصطفی برای ش سوخت وبه او


مصطفی: باشه تو هم می توانی با ما بیایی


اما اول باید اجازه مادرت را بگیری


ناصر: چشم من بدون اجازه مادرم هیچ


کاری نمی کنم


احمد: آیا تو لباس ووسایل مورد نیازرا داری


ناصر:نه من فقط همین لباسهای کهنه رادارم


مصطفی: مهم نیست من برایت تهیه می کنم


ناصر لبخند زد آدرس خودرا به آنان داد. وشماره مصطفی را هم گرفت ورفت. درراه...


ناصر: حالا اگر مادرم اجازه رفتن را به من


بدهد از مادر م وخواهرم کی مواظبت کند؟


صحنه هفدهم:           موقعیت: خانه ناصر     مکان: داخلی             زمان: ناصر


ناصر در را باز کرد ودید که مادرش کمی خوب شده ودر جایی خود نشسته است


ناصر: سلام مادرجان خوبید؟


مادر: بلی پسرم من خوبم به فضل خدا بهترم


مادرش. آهسته از جای خود بلند شد می خواست که به داخل آشپز خانه برود. که ناگهان چیغ کشید ودرد دوباره به سراغش آمده بود. ناصر وثنا دو به دو طرف مادر خود شروع به دویدن کردند وآمدند ودستش را گرفتند


شکریه: اخ کمرم


ناصر وثنا: مادر مادر چی شده بنشینید


بعد از اینکه دوباره سر شکریه خانم را گذاشت . ناصر به مادرش


ناصر: مادرجان امروز من چند نفررا دیدم


وبالاخره تما حوادث را دانه به دانه قصه کرد وگفت


ناصر: مادر جان من اگراین جا باشم زندگی


اصلا خوب نمی شود. من باید بروم.


مادر: اما اگر تو بروی ما چی کار کنیم.


ناصر: تا آن وقت یک چاره می کنم.


ثنا حرف های ناصر و مادرش را که شنید. جگر خون شد. بلند شد ورفت به داخل اتاق دیگر ودر را بست. کنار پنجره ایستاد. پنجره را باز کرد ومهتاب درخشان را دید. درحالی که اشک از چشمانش جاری بود


ثنا: خدایا تو مارا کمک کن. وازبرادرم


محافظت نما


صحنه هجدهم:                   موقعیت: مکتب ثنا                مکان: داخلی             زمان: صبح


صبح ثنا لبای وکیف مکتب خودرا برداشت وبه طرف مکتب روان شد. وبعد داخل صنف شد وبه آخر صنف رفت ونشست. استادان همه آمدن درس دادند  اما ثنا متوجه هیچکدام شان نبود. وصرف دستش را به پیشانی اش گرفته بود. وساکت بود. ساعت روی دیوار صنف 10:30 دقیقه بود.که استاد ظاهر استاد عقاید آمد . همه به خاطر احترام ایستادن اماثنا اصلا متوجه نبود . استاد رفت به پیش ثنا


استاد: ثنا، ثنا چی شد                      


ثنا دست پاچه شد


ثنا: من، من من، استاد هیچجا


استاد: چرا حواست نیست مشکلی داری


ثنا بدون جواب دادن به گریه شد. واز صنف بیرون شد. استاد هم به دنبال ثنا بیرون شد.



لطفا برای خواندن ادامه فیلمنامه اینجا کلیک نمایید


 






About the author

160