فیلمنامه تلخی در روزگار - قسمت سوم

Posted on at




 


صحنه نزدهم:  موقعیت: داخل مکتب            مکان: خارجی            زمان: صبح


ثنا به داخل مکتب به کنار یک دیواری ایستاد وگریه می کرد


استاد: چی شده دخترم؟ اگرمشکلی داری


برایم بگو من کمکت می کنم


ثنا به گریه تمام داستان را برایش گفت. استاد مکث کرد و بعدا


استاد: ثنا دخترم بعد از time


رخصتی بیا که باهم به خانه تان بریم


صحنه بیستم: موقعیت: خانه ناصر              مکان: دخلی              زمان: قبل ازظهر


ثنا با استاد درخانه را باز کردند ووارد خانه شدند


استاد :  یاالله ..........  یا الله..


ناصر از پیش مادرش بلند شد. وبه استاد         ناصر: خوش آمدید استاد ثنا هم به داخل اتاق دیگر رفت ولباسش را عوض کرد. وبعد ثنا رفت وبه استاد از داخل آشپزخانه آب آورد.


استاد: شفا باشه خواهر


شکریه: تشکر ازشما


ناصر: چیزی باعث شده که شما به زحمت


افتادید وبه خانه ما آمدید.


آیا ثنا کدام مشکلی دارد .


استاد: نه پسرم من آمدم تا به تو یک پیشنهاد


بدهم. من یک خانه دارم. وخودم تنها هستم.


اگربمن اعتماد داری میتوانی که ثناومادرت


را نزدمن امانت بگذاری وخودت بمسافرت


بری


باشنیدن این حرف ناصر خیلی خوشحال شد. ولبخند زد. وبعد قبول کرد.


صحنه بیست و یکم:    موقعیت: خانه استاد               مکان: داخلی             زمان: صبح


ناصر به داخل خانه کوچک استاد ظاهر است وبا مادرش وخواهرش خدا حافظی می کند


صحنه بیست ودوم:     موقعیت: مرز ایران     مکان: خارجی            زمان: بعد ازظهر


وقتی که حرکت کردند به مرز ایران رسیدن تمام آب ومواد غذای هر شش نفر شان تمام شده بود. به دست هرکدام شان بوتل های خالی بود. ناصر سرکیف خودرا باز کرد ودید که هیچ مواد غذای داخلش نیست کیف را هم پرتاب نمود همه درحال پیاده روی اند. وخسته می باشند. درراه رنج های فراوانی متقبل شدند . اما بالاخره به ایران رسیدند.


صحنه بیست ودوم:     موقعیت: داخل یک اتاق          مکان: داخلی             زمان: شب


بعد از خاری های چند روزه در راه آنها به داخل اتاق دوست شان مهدی رفتند. مهدی به ایران شناس های زیادی دارد.


مصطفی: مهدی این ناصر است


مانند برادرم است. تواورا به خود به سرکار


ببر. واز او محافظت کن


مهدی: باشه حتما


بعد از صرف غذا همه چون که خسته بودند خواب شدند


صحنه 23:     موقعیت: سرکار                  مکان: خارجی            زمان: روز


سه سال بعد


ناصر پایین ساختمان ایستاده است ویک کولاه مهندسی به رنگ نارنجی به سرش است مهدی هم به بالای داربست کار می کند. ناصر به مادرش زنگ میزند


ناصر: سلام مادر جان خوبید


آیا تداوی تا تمام شده است؟


مادر: بلی پسرم من تورا خیل یاد کرده ام


کی می آیی


ناصر: به همین روز ها خواهم آمد


صحنه 24:     موقعیت: خانه استاد ظاهر        مکان: دخلی     زمان: روز


شکریه خانم به استاد


شکریه: استاد، ناصر زنگ زده بود اوبه


همین روزها باز خواهد گشت


استاد لبخند زدوبه


استاد: چشمت روشن دخترم


صحنه 25:     موقعیت: بانک           مکان: داخلی             زمان: روز


استاد ظاهر به طرف بان رفت او درطول این سال ها تمام پول های ناصر را جمع کرده بود همه آن پول هارا داخل یک بکس گرفت واز بان بیرون شد


صحنه 26:     موقعیت: خانه استاد ظاهر        مکام: دخلی              زمان: عصر


استاد با پول ها داخل خانه شد. وپول را به شکریه داد


استاد: شکریه دخترم این ها تمام آن پول های


اند که ناصر طی این چند سال فرستاده است


من همه را جمع کردم


حالا تو آنهارا یک خانه زیبا بگیر وبقیه را


هم برای ناصر نگهدار که به خود یک کار


وبار جورنماید


شکریه: استاد من نمی دانم که از شما به


کدام زبان تشکری کنم. زحمت های تان را


حلالمان کنید.


                                                        پایان




About the author

160