هر روز ساعت ها ( نیمکت گرد تنهایی )

Posted on at



 


استاده ایم  و گوش به کوک ساعت ها سپرده ایم . زنگ ها به صدا در می ایند و ترن از فرط تنهایی تنش را به ریل های سرد میسپارد تا وانگهاش به اغوش بکشن ادمهای تنها  و خاکستری شهر را . 


بوسه ها را بهم برساند و دست های تکان خورده را در ایستگاه های معین در هم قلاب کند و صوت بکشد و بلند گوها دست کودکانه ای را به لبهای خندان و چشمان اشک بار مادری هدایت کند . 


به تیک تاک ساعتها عادت کرده ایم و گوش به نوای انهابرای یک قرار ساده اما صمیمی مانده ایم . 


صدایش ریتم قدمهایمان و لب هایمان و دستهایمان را شکل میدهند . اشک میریزیم و لبخند میزنیم و به اغوش میکشیم و دل میکنیم از چشمهای تکراری صبح روی تخت خواب خاکستری زندگیمان . 


تیک تاکش  به رقص می اورد تن خسته از تخواب را . 



هوایش به سرم زده است . صبح ساعت ۶:۱۵ دقیقه گوشهایم را اب میکشم و به فاضلاب میدهم دندانهایم را . گاز میگیرم گوشه چادری اش را و به رقص می ایم در اسایه روشنی های یک لب ماسیده به دیوار سیمانی خانه ای کرایه ای . 


کوک کرد ام طناب را به ریتم دستهایش . میفشارد طناب را در پشت میز و چهارپایه اش را به اشوه می اندازد تا در اغوش دلارهای تا نشده بیوفتند . 


این روزها شعر هیچ غلطی نمیکند و تنها مردی را بارانی پوش میکند که طنابش کشیده تر میشود . 


اینجا هیچ کسی شکایتی ندارد . واگن ها خالی و پر میشود و دلارهای تا نشده مچاله میشوند لای سوتین هایی به رنگ زباله دانی داروخانه محل ما .  دوست داشتن دروغی بزرگی است که ما در ان سکس میکنیم و در ایستگاه دیگر پیاده میشویم و ادکلن مان را عوض میکنیم و به واگن دیگر میپریم تا بالا و پایین برویم تا ایستگاه بعد در این تونل سرد تنهایی و دروغ ................. 


بخند و بشاش به نیمکت پارک روبه روی خانه ات 


 


زندگی صفر درجه 


کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160