پله ها

Posted on at


 

 پله ها را بالا میروی و لای انگشتانت گل رز قرمز را  جابه جا میکنی و روی کاشی پله های رنگی می ایستی و نفست را بلند میکشی

بلند تر از کوه های بابا نفس میکشی و هوای یخ زده را لای سینه ات میگیری و بلند فریاد میزنی تا گنجشکان دست از سر شاه دانه های باغچه بردارند و به زیر تراس بروند و نان ریزه های صبحانه ات را لای نوکشان بگیرندو بالا بروند .

دست را روی میله های مست میکشی که هر روز با صدای بوی خوش گلها بیدار میشوند و لای سنگ ریزه ها محکم تر از پیش پای میکوبند تا بادهای سیاه نتوانند انها را حتی در زمستان های سرد کابل از پای بیندازند . به گلهای افتاب گردان عشق میورزی و افتاب میگیری روی پله ۱۳۴۵۶۷۸۹۰ اصلا تا حالا اینقدر بالا امده بودی ؟ 

اصلا حواست به پایین نیست و قتی گلهای اقای را زیر سم اسبان له میکنی و حواست به شاخ گل رز قرمز لای انگشتانت است .

سرت را بالا میگیری و برمیگردی به بالا نگاه میکنی و شروع میکنی به بالا رفتن و بالا رفتن و بالا رفتن . 

اصلا بیا بالا برویم و بالا برویم این پایین فقط نقاشی های گلها هستن که بوی ندارند و وقتی پاهایت را رویشان میمانی اخ نمیگویند . به بالا رفتن ادامه میدهی تا جایی این راه ختم شود و شکل بگیرند اخ گفتن های زیر پایت و ان وقت هست که زدگی مثل یک قرص ضد حاملی اثر میگذارد . 

 

زندگی صفر درجه 

کاوه ایریک 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160