آخرین یاداشت های یک جوان معتاد
در کشور و جهان مشهور دوران شده ام
بر انگشتان مافیا مروارید غلتان شده ام
زنده گی ما داستان هر خانه شده
شامل برنامه های اخبار و رسانه شده
سطل آشغالی زباله ها شده همکار من
در مانده و شرمنده هر خانه شده
زنده گی نیست جهنم سوزان است
شعله های سرکشش راهی هر خانه شده
روزمرگی، درمانده گی و هجران است
بیکسی، تنهائی و حرمان است
دود و خاکستر و آتشفشان اعتیاد
پاشیده و افتیده بر دامن جهان است
برگی پوسیده و آواره کوچه ها شده ام
در باد سوزان اعتیاد رها شده ام
گل ناز پرورده سرا و خانه بودم
نورچشمان والدین و خانواده بودم
سایه مهر و محبت بود بر سرم
لباس صحت و عافیت بود در برم
شمع محفلی از خود وبیگانه بودم
بلبلی نغمه سرای هر گل خانه بودم
چند فصل و چند سالی بگذشت
قایق زنده گیم در باطلاق اعتیاد بنشست
تا بخود آمدم دیدم معتاد شده ام
ز ریشه و ساقه بر باد شده ام
خانواده و دوستان مرا یاری کردند
طبیبان و حکیمان تلاش بیهوده کردند
تلاش بر تن و روح پاره و پاره کردند
من گرفتار نفس در مانده بودم
اسیر وسوسه های پودر زمانه بودم
زنجیر حقارت بر گردن صحن ساز کوچه ها شدم
غرق خنده های کودکان و طفلان بینوا شدم
زنده گی بر من حرام و ناروا بود
حلقه زنجیر بدست شیطان سیاه بود
حال مهمان و مالک ویرانه ها شده ام
مجلس آرای مادر کیکان و موش ها شده ام
خدا را گر توجه دارید به عزیزان تان
غفلت نورزید از نور چشمان تان
زنده گی ام سراب خالی و کوه غم است
پریشان و درد آلود و پر ماتم است
چه فایده بودن و هستی من
مرگ و فنا نعمت است در نیستی من
خداوندا از این بد نامی و رسوائی
در مرگ بگشای بر رویم به تنهائی