صدیق و عتیق دو برادر بودند.صدیق 5پسر و4 دختر داشت.و عتیق 4پسر و 3 دختر که فامیلهای شان باهم یکجا زندگی میکردند. دو دختر صدیق از کودکی بنام دوپسر عتیق بودند بنابر عرف همان زمان.

با گذشت زمان.که فرزندان این دو خانواده بزرگتر میشدند طبعآ مشکلات زیادتر شده و اختلافات نیز در بین شان رشد می نمود.

روزی یک گفتگوی جزئی باعث شد تا خانم عتیق که یک زن تند خوی و همچنان بد زبان بود. خانم صدیق را نا سزا بگوید او نیز گریه کنان پیش صدیق رسید.صدیق نیز عصبانی شده و با گیلاس چایی که در دست داشت به دهان خانم عتیق کوبید.عتیق نیز دنبال فرصتی می گشت تا انتقام این کار برادرش را بگیرد تا اینکه روزی زدن خانم صدیق با چوب به بهانه یی. اختلافات موجوده را دامن زد. بعدآ این دو فامیل از یکدیگر جدا شده و فامیل عتیق به ولایت دیگری رفتند.

آتش کینه در قلب خانم عتیق روز به روز شعله ور میشد تا اینکه روزی با اقتداری که داشت توانست آندو دختر معصوم را با زور از خانه پدرشان با خود ببرد.

آن دو را به دو پسرش نکاح نماید.بعد از سپری نمودن یک شب. خواهر کوچکتر را که فاطمه نام داشت واپس به خانه پدرش فرستاد. و خاطره را به خانه خود نگه داشت اما شوهرش را از با او بودن منع نموده و به پاکستان فرستاد

.

خاطره بعد از مدت زمانی پسری به دنیا آورد. و ناچار زیر ستم خشویش بصورت زنده بیوه زندگی مینمود. تا اینکه پسرش 12 ساله شد.پسرک تا آن زمان پدرش را ندیده بود.

از قضا روزی. خشوی خاطره برای تداوی چشمانش راهی پاکستان میشود. در این زمان بود که خاطره فرصت پیدا کرد تا همراه پسرش به ایران فرار نماید.در آنجا به خانه مامایش مستقر شد که بعدآ پسر مامایش با وی ازدواج نموده و پسرش ادریس را در یک باغ دور افتاده از شهر بصورت شبانه روزی موظف نمود

.

ادریس مجبور بود تا تک و تنها زندگی نموده و سردی شبهای زمستان را دور از کاشانه متحمل شود.

این چنین با بیرحمی تمام آندو دخترمعصوم را و همچنین نواسه اش را بدبخت و سیا روز نمود. اما دنیا دار مکافات است. خداوند داغ فرزند را به وی نیز چشاند. پسر 23 ساله اش بعد از ختم تحصیلش در رشته اقتصاد به تازگی از پاکستان برگشته بود و نامزد نیز بود. در یکی از شبهای زمستان در هنکام خواب بر اثر گاز بخاری از بین رفت

.

 

خون ناحق دست از دامان قاتل برنداشت

دیده  باشید  لکه  های  دامن  قصاب