آه وناله

Posted on at


 

 

شبی با آه و ناله روی سوی خدا کردم!

چشمانم را بستم،اندکی اشک ریختم

!.... وبازاری وناله گفتم خدایا

من کجایی این سر نوشتم؟

ازبس که سرنوشت دیدم سرزنش دیده شدم !

از بس که فریاد کشیدم،آهم تا اوج کهکشانها میرسد.

ناگهان از اوج آسمانها!

 فریادی برفراز کوه ها ودشت های تاریک بلند شد که:

یکبار چشمانت را ببند...

کمی اشک بریز از عمق قلب

کمی فریاد بزن همچون صدای دلکش داوود

!

وکمی هم صبر داشته باش همچون ایوب پیغمبر.

ومرا یاد کن...که بیشک باز کننده چشمان بسته ام !

شستشو دهنده قلب های خسته ام...

شنوا به صدای دلکشم !

وبدون شک که صبر دهنده ام...

(پس مرا یاد کن،مرا یاد کن،مرا یاد کن. . . . . )

(سما صدیقی)

 

 



About the author

160