پاییز را دوست دارم چون آب هوایی دیگر دارد گاه روزها خورشید می درخشد و گاهی چهره ای در هم کشیده دارد درختان با صدای آرام می گویند خدا حافظ دیگر وقت خواب مان فرا رسیده .ریختن برگ های که روزی جلوه وشکوهی داشتند برروی زمین آه آه آه! که چه دردناک است زمانی که آنها را زیر پا می کنیم صدای فریادشان قلب انسان را متاثر می کند زمانی که فریاد می زنند ای انسان آهسته تر بر ما قدم بگذار و مگر نمیبینی حال زار ما را.
پرندگان را چه شده از این سو به آن سو گویی دیگر در این شهر جایی برای آنها نیست و یا به خاطر ترس از چیزی اینجا را گروه گره ترک می کنند.موجوداتی هم که می خواهند بمانند و با خوب بد دیار خود بسازند چنان در تکاپوی جمع آوری آذوقه هست که گویی قحطی در راه است .
نمی دانم ، نمی دانم چرا همیشه مردم به بهار عشق می ورزند نکند عشقشان دروغین است چون غروب پاییز برای هر عاشقی قشنگ تر از هر چیز است ،همانند دلش پر خون است .
غروب های غم انگیز و نم نم ها باران وباد نیمه خشنت ارمغان روزهای سرد زمستان ودانه های مراوارید سفیدی را می دهد که کم نظیر هستند.
ای پاییز تو را دوست دارم نه به خاطر اینکه انسان ها کم تر به تو فکر می کنند و در باره ات نمی گویند و تنهایی نه ، نه، نه. بلکه به خاطری دوستت دارم که حکمتی هستی از جانب خالق هستی و رازهای نهان در آرامیت داری که هریک را بدان آگاه می شوم زیباتر از دیگری است. و هر سال انتظارت را می کشم و دوست دارم تاباز بیایی چون واقعا زیبایی، زیبایی، زیبایی.