عشق

Posted on at


کسی دیگر دمی در فکر ما نیست


که شاید این کس من جز شما نیست


در آن روزی که رفتی از کنارم


نبودی تا به بینی بی قرارم


نمی دانم که چرا کردی جدای


همی دانم تو خیلی بی وفای



وفای تو مرا در حیرتم کرد


که این گونه اسیر غربتم کرد


اسیر غربتو تنها پیردن


دل ازعشق ودل از دنیا بیردن


دگر از عاشقی بیزار گشتم


ز روز رفتنت بیمار کشتم



 


گهی درها بروی خود ببستم


سکوتم را به اشک خود شکستم


چی شب ها تا سحر بیدار ماندم


هزاران نغمه دیدار خواندم


خدای کی بیاید نازنینم


تمام هستی ام مهر آفرینم



 


بیاید تا برایم ناز آرد


برایم مژده پرواز آرد


بگویم تو برایم یک بهاری


دگر هرگز مرا تنها نزاری


که من بی تو زدنیا سیر سیرم


وبا تو زنده گی را می پزیرم 


 



About the author

160