کفاره گناه

Posted on at


این چندمین بار بود که نسیم بخاطرهیچ و پوچ سرکوب منت گذاریهای پدر خود شده بود پدرش هم نمیدانست چرا نمیخواهد فرزند برومندش مثل یک مرد در مقابلش به پای بایستد گاهی تصمیم میگرفت که دیگرهمواره برای نسیم پدر خوب و مهربانی باشد او را با نرمی پیش خود بخواند ازو دلجویی کند و به او اطمینان بدهد تا دیگر به او اعتماد کند

.    

ولی همینکه نسیم در مقابل چشمانش نمودار میشد خود به خود جبین او گره میخورد اعصابش به شدت تحریک میشد و آنگاه بنای فحش و ناسزا را میگذاشت. مگر نسیم همواره این خشم و عصبانیت را با بردباری تحمل میکرد چه بسا که چشم در چشم پدر میدوخت و با نگاه مضطرب و التماس آمیزش ازو تمنا میکرد تا بر او ببخشد آخر او چه گناه کرده بود؟ خودش هم نمیدانست و شاید پدرش هم نمیتوانست برای آن همه فریاد وعصبانیت موجبی بیاورد فقط با این نکته خودش را فریب میداد که پدر اوست و شایسته خود میداند که فرزندش را از خود دور نگه دارد و اجازه ندهد روزی در مقابل او به حیث یک مرد بایستد و با او به حیث فردی سخن بگوید حتی در شبنشینیها و مهمانیها هم در حضور مهمانان با او به چشم نفرت میدید و با تهدید می آزرد

. نسیم) بی آنکه به پدر پاسخی بدهد وقتی تنها میشد دروازه اطاق را بر خود میبست و ساعتها میگریست

او مادر خود را در کنار خود ندیده بود. زیرا سالهای قبل با یک وضعیت غیر قابل قبول با پدرش متارکه نموده بود یک شب دفعتآ پدرش در اطاق وی او را در آن حال دید وقتی قطرات خشکیده اشک را بر گونه های گلگون شده پسرش مشاهده کرد چیزی نمانده که محبت فرزندی قلب سخت او را در هم شکند و احساساتش به جنبش آید تا فرزندش را به آغوش گیرد و صمیمانه او را نوازش کند اما بازهم نتوانست ناگهان حی حقارت و زبونی گریبانگیرش گردید و درد مرموزی وی را در فشار گرفت و وادارش کرد تا مثل همیشه فرزند جوانش را با کلمات زهرآلود بیازارد بی آنکه به چشمان گریانش توجه نماید سرزنشش کرد این وضع به نسیم خیلی ناگوار آمد میخواست به پدرش بفهماند که او دیکر طفل نیست و حق دارد با پدرش طرف شود با او به حیث یک انسان رفتار نماید اما مثل اینکه این نیرو را در خود نیافت چه بلافاصله از تصمیم خود صرف نظر نمود.

ماهها بدین منوال گذشت تا نسیم لیسانسه شد و قرار شد بزودی برای گرفتن دکتورای خود عازم اروپا گردد

این دفعتآ در حالیکه از خوشحالی به وجد آمده بود تصمیم کرفت برود و پدرش را ببوسد و از او عفو بخواهد او را از اینکه چنین موفقیتی کسب کرده خبر دهد مگر همینکه با پدر عنودش مواجه شد مثل همیشه با چهره درهم رفته و جبین گره خورده اش روبرو گردید ولی خودش را نباخت و بیخودانه پدرش را به آغوش فشرد

و بعد نامه استادان را تقدیمش نمود مگر گویی این مرد سنگدل را از فولاد سرد ساخته اند بی آنکه به نسیم موقع دهد دو دست پسرش را کوفت و او را از خودش راند و بعد در حالیکه از خشم و غضب میلرزید نامه را پاره کرد و در مقابل دیدگان حیرت زده نسیم به وی گفت:  

برو گم شو من تحصیل نمیخواستم، میخواستم تو انسان شوی و تا این حدود در مقابل پدرت گستاخ نباشی برو دیگر فرزند من نیستی



About the author

160