همین چند روز…

Posted on at


همین چند روز…


از هفته پیش از انترنت گزارش هواشناسی را خواندم و فهمیدم هفته ای که در راه است هفته باریدن برف است، اول خوشحال شدم اما ته دلم خیلی ناراحت بودم که خدایا باز با بی برقی و بی آبی، سرما که امکانات نداریم چکار کنم. بازهم جای شکر که به جای بیشتر آدمهای که در این روز ها، جای گرم، و حتی یک جا برای خوابیدن ندارن نیستم، بیشتر از اینکه فکر خودم باشم فکر آدمهایی رومی کردم که کارگر هستند و در این روزها کارهم نیست و مجبور هستند با این شرایط سخت بگذرانند.



خیلی سخت است که از وجود این نعمت که خداوند به ما ارزانی داشته ، بعضی وقت ناراحت باشیم یا از بودن یا از نبودنش. اما وقتی از زیر زمین خانه از پشت پنجره ذره های برف را می دیدم خیلی خوشحال بودم، این همه نعمت را شکر می کردم، به همین خاطرهم با پسرم و چند تای دیگر از بچه ها به برف بازی رفتم، بعضی وقتها خوبه که نسبت به هر چیزی خوشبین باشیم. صبح که از خانه بیرون شدم چهره شهر خیلی زیبا بود، شهر غرق در لباس سپید، ولی افسوس که چهره آدمها خسته و افسرده بود و مردم رامی دیدم که با کلی لباس دستهایشان در بغل هایشان و به دنبال ذره ای آفتاب بودند. به هر حال جای شکر است یا به قول ننه جانم : تا زمستانی نباشه گلستونی هم نیه.


ای گپ را روزی ده تا بیست بار می شنیدم، بالاخره هر نعمتی از خداوند بی حکمت نیست . از شنبه تا آخر هفته بی کار و بدون هیچ انگیزه زندگی را می گذرانیم وشاید هدف از زندگی در افغانستان فقط زنده بودن، نه زندگی کردن البته برای همه آدمهای این سر زمین این طور نباشه اما وقتی ببینی و بشنوی که این همه گداو معتاد و آدمهای مستمند را ببینی همین فکر را هم بکنی.


به هرحال امید است که کشور ما هم مثل بقیه کشورها همه امکانات را داشته باشه تا باریدن برف یک معضل نشه.




About the author

160