قمست دوم ببین مادر

Posted on at



 جانم مردم چی می گویند به ما؟.

آبرومامی رودپیش مردم دخترم حالی نمی شوداین کارراکرد.

مادرجان این زنده گی من است نه ازمردم .

مادرتوچرابه گپ مردم هستی مادراین که من رنج می برم نه مردم......ا

ببین دخترم :

توکمی تحمل کن می توانی باگذشت زمان می شودزنده گی توخوب می شودتوهم جاویدرادوست می داشته باشی  کمی بیشترفکرکن دخترم .

تومی توانی بازهم این فداکاری رابکن به خاطرمادرخودچی می شودبه خاطرخدا.

این قسم زیادشده است

:

 که بسیارزنده گی اول راضی نبودندامابعدازازدواج خوش خوشترشدزنده گی اون .....

شایدتوهم بتوانی ، شایدخوشبخت شوی دخترم کوشش کن اورادردل خودجابدهی لطفا زنده گی خودراتباه نکن..

مادرجان:

..... من نمی توانم بافرهادزنده گی کنم

فرهاداوخوشی هارابرای من داه نمی تواند.....ا.

من نمی توانم زنده گی خودراتباه کنم.من تحمل این هم راندارم من تصمیم خودراگرفته ام مادرتوانتخاب کن حالا.....ا.

باش دخترم وقتی توراضی نیستی من همه نمی توانم به زوراین کاربکنم .

تودخترم من هستی نمی توانم توراببینم رنج ببری من زیادرنج بردم ولی تورانمی خواهم مثل من باشی دخترم توخودت بافرهادگپ بزن امشب می آید

.

درست است مادرجان .

آمدن فرهاد................ا.

خوش آمدی

خوش باشی

  ببین فرهادحالکه مادرمن هم به خانه نیست .

من می خواهم باتوحرف بزنم شایدگپ های من ناراحت کنه  توراآمده هستی به گپهای من گوش کنی .

ببین شریفه جان من آمده ام تاماباهم گپ بزنیم وآشناترشویم بگوگوش می کنم

ببین فرهادمن وتونمی توانیم که باهم زنده گی کنیم من به این پیمان راضی نیستم بابسیارخوشی بیاومراطلاق بده چراکه این پیمان به زورواجبارشده وحالی نمی شود

.

چی ؟

من توراطلاق بدهم.

 این گپ دگه ازکجاشد.

 نه بابامن این کاررانمیکنم اگردگه این گپ رابگوی بخداقسم می کشم تورا.

این گپها راازکجاپیداکردی کی راپیداکردی که بهترازمن است.

 بازازهمه توبامن سرسخن شدی من برایت نشان می دهم....

ببین فرهادهیچ کس نیست من نه تورادوست دارم .

نه دگه کس رااین خودم هستم که راضی که این پیمان نیستم.

من تورادوست ندرام بس یک کلام

بس کن من بامادرتوگپ می زنم نه باتو.

نه این زنده گی من است نه ازمادرمن .

من طرف توام نه مادرمن.

زبان درازی نکن گفتم صبرکن تامادرتوبیایدبازاووقت بتونشان می دهم باچی کسی مقابل هستی .

من تورابه خانه خودمی برم بازببین ......

مرده مرامی توانی برده من را نه .

مادرشریفه به خانه آمد:

وقتی داخل خانه شد.دیدکه فرهادوشریفه باهم گفتگوکرده اند.

فرهادگفت:

 خاله جان این دخترتوچی می گوید؟

چی گپ است تواین هم رابه این یادداده هستی.

نه فرهادمن یادندادم .

خودش راضی نیست من به زوراین پیمان راقبول کردم حالی اوراضی نیست .

می گویدازتوطلاق می گیردبه خوشی ازهم جداشوین بهتراست

.

   توچی می گوی :

این زن من است من اوراطلاق نمی دهم .

من زن خودرابه خانه خودمی ببرم هیچ کس مانع من شده نمی توانداگرکسی مانع شدخودتان که می دانی من چی رقم آدم هستم بخداقسم خوردم هیچ کدام تان رازنده نمی گذارم .

فرهادبلندشد:

وگفت برخیزشریفه چادرخودرابگیرکه برویم به خانه خود.

شریفه گفت:

 خانه من همین جااست من به توگفتم که نمی روم .

مرده مربرده می توانی امانه مرا

.

فرهادبرخواست وبسوی شریفه رفت دست اوراگرفت که باخودببردد مادرشریفه دست دخترخودراکش کردنگذشته باخودببرداورا.

فرهادگفت:

 به شمانشان میدهم که چی گپ است دستم به شماکثیف هانرسد.

مادرشریفه سیلی به روی اوزد.

گفت خودت هستی بیشرف بیرون شوازخانه من زود.

باشدبیرون می شوم امابه زودی برمی گردم به شما نشان میدهم.

چندساعت بعدصدای فیربلندشدوشریفه ازخانه بیرون شدودیدکه فرهادفیرمی کند.

مردم به صدای فیربیرون شدند.

ودیدندشریفه ناله وفغان می کند آنهابه شفاخانه رساندند.

تابه شفاخانه آمدندمادرشریفه، جان به حق تسلیم کرد

.

چندروزبعدبودکه خواهرکوچک شریفه هم اوراتنهاگذشته خواهرش،جان به حق سپردوشریفه تنهاماند.

بامرگ این دوتن شروع به پیداکردندفرهادکردندپیام این دوقتل رابه همه جا داند.

زیاد پشت فرهادگشتندهمه جاراتحقیق کردندولی اوراپیدانکردندچندوقت گذشت تاکه فرهادراازجای دیگربامشخصات جداگانه پیداکردندوفرهادجزاخودرادید

.

شریفه بعدازوفوت مادروخواهرخودبرای خودزنده گی جدای ساخت درآن زنده گی بسیارخوش بود.

آرزو(رحمانی )

 



About the author

Arzoorahmany

Arzoo Rahmany is a twelfth class student in Mahjube Heravi high school.

Subscribe 0
160