آرزوی آرزو

Posted on at


 


دریک قریه سرسبز و شاداب تعداد زیاد از فامیل ها زندگی میکردند در این قریه یک خانواده ئی بود که دارای چند فرزند بودند ، این یک خانواده پر جمعیت بودند که شامل پدر و مادر هفت خواهر و یک برادر و همچنان پدرکلان ومادرکلان .و از این میان فرزندان شان دختر با هوش بنام آرزو داشتند گر چی او فرزند خورد خانواده بود ولی پدر و مادرش به او توجه ئی نداشتند و او همیشه حس میکرد که از خانه و خانواده اش بیگانه واحساس کمبودی محبت میکرد .


پدر و مادر آرزو از اینکه دختر زیاد داشتند اصلا راضی نبودند و آن قدر که به پسر شان توجه و دلچسپی نشان می دادند به دختران شان هر گز نشان نداده بودند این پدر و مادر اوقات خوش خانواده را تلخ می کردند .


پدر آرزو یک مرد سختگیری بود به همین دلیل دخترانش از بسیاری حقوق خویش محروم بودند و نمی گذاشت دخترانش درس بخوانند و چنین فکر می کرد که دختران برای کار در خانه است آرزو که بسیار دوست داشت درس بخواند ، بیاموزد و تحصیل کند با این عکس العمل پدرش رنج می کشید و همیشه در آرزو این بود که روزی شامل مکتب شود و مانند دختران دیگر به آرزویش برسد .


چون پدرش نمی گذاشت که آرزو مکتب برود و آرزو هم که علاقه خاص به درس خواندن داشت از دختران همسایه کمک می گرفت و از آنها می خواست تا در زمینه آماده کردن کتاب و کتابچه مکتب با او هم کاری کنند با او در درس خواندن کمک کنند .


مدت ها به همین قسم گذشت روزی پدرش آرزو را در حال درس خواندن دید بسیار عصبانی شد و آرزو را لت و کوب کرد و دیگراجازه نداد تا آرزو درس بخواند و زنده گی آرزو در حسرت مکتب رفتن و درس خواندن می گذشت پدر آرزو دخترانش را عروس کرد و نوبت به آرزو رسید در حالانکه که آرزو 14 ساله بیش نبود با مرد که چندین سال از او بزرگ تر بود ازدواج  کرد که این خواست پدرش بود و در این ازدواج اصلا رضایت آرزو را نخواستند اجبارآ او را به ازدواج راضی کردند .


بلاخره ازدواج صورت گرفت و چند وقت بعد باردار شد این بارداری به آرزو مشکلات زیاد را بوجود آورد تا این که این مشکلات بر آرزو غلبه کرد و جانش را گرفت .


این داستان حقیقتیست و عبرتی برای او عده از پدران و مادران که بر فرزندان شان ظلم می کنند و از آرزو هایشان باز می دارند .



About the author

160