وصیعت نامه پدر

Posted on at


روزهای آخر عمر پدر، رفتم نشستم در کنار بستر، پدرم گفت: وصیت من اینست ای پسر... تو که هر روز تا شام هستی در گذر، از برای مردن من خود را نیندازی در دردسر، یا چون مرغ بریزانی پر، میخواهم تو را کنم با خبر، من سوم و هفتم و چهلم نخواهم ای پسر، فقط  از مرگ من کن خویشاوندان را خبر، بگیر یک ختم قرآن ساده، کمی حلوا و خرما بیشتر...ای پسر!!! من یک خانه دارم در شهر کنر، آن خانه ندارد کدام درو پیکر، بفروش خانه ای که هست در کنر، نیم اش را ببخش به مردم اهل فقر، و نیم دیگرش  را  برای خود، زن و فرزندانت ببر، بدان سیر کردن مردم ثروتمند نیست یک هنر، بلکه بخشیدن مال و اموال به مردم اهل فقر، هست بهترین هنر، اگر سیر کنی شکم ثروتمندان را تا کمر، برای آنها فرقی ندارد ای پسر، چون این منوال هر روز در خانه شان میرود به سر، اما اگر سیر کنی شکم مردم اهل فقر،دعای آنها همیشه هست با تو در سفر... از دعای آنها هم تو میگیری ثمر، هم من راحت میشوم در خانه قبر، بعد مرگ من شرکت کن در مجالس شادی نمان خونین جگر، شریک شدن در غم و شادی دیگران هست بهتر، نگذار از خاطر من شوند دیگران از تو قهر، چون من از این دنیا رفته ام و تو هستی در این دنیا ای پسر...


بدان ای پسر ای پسر    مرگ هست یک سفر


در دنیا نماند کسی ازان بی خبر    از بدی به دیگران کن همیش حذر


توشه ای بردار و با خود ببر    تا بگیرد دست تو را ای  پسر


                      در آن دنیا همه ز تو هستند قهر    چو ز دادن ذره خوبی نیست خبر


پس دراین دنیا ز خوبی بکار بذر    در آن دنیا بگیر درختی {پر} ثمر


گر نداشته باشی چنین هنر    در آن دنیا هستی خاک بسر


نویسنده : پریسا احمدی


 



About the author

parisaahmadi

parisa was born in herat city she is interested sport

Subscribe 0
160