هنگامی که با قلبی اندوهگین در گوشه خلوتی می نشینم ، واندیشه های گوناگون دماغم را فرا می گیرند هنگامی که خواب از آمدن به چشمم گریزان است و چراغ حیات و روشنی نمی بخشد
ای آرزو ای آمال فرخنده من توبیا همچون ستاره قلب ودماغ مرا روشن نما، هنگامی که پس از آویخته شدن پرده های تاروظلمانی شب بیرون می آید
.
ودر جنگل های که مانع از عبوراشعه سیم گون ماه می شوند میگذرم ناامیدی و ناامیدی سرتاسر وجودم را احاطه مینماید ، خوشی وسرور از من دورمی شود.تو نیزتلطفی کن همچون اشعه ماه که از خلال شاخهای درخت زمین ظلمانی را روشن می نماید، پیش بیا و اندوه مرا از یاد ببر
.
هنگامی که در کاری قدم گذارده پایم بسنگ میخورد وقتی که از شدت بیچارگی اشک در چشمانم حلقه میزند، ای امید ! ای آرزو دمی پیش من بیا ومرااز این ورطه هولناک وارهان.
وقتی معشوق از من یادی نمی کند آنوقت خود را از زندگی سیر می یابم ؛ ای آرزو پیش بیا ودمی ازرنجهای درونی ، مرا رهایـی ده تنها مونس من تویی ،تنها کس که می تواند از کارهای ناپسند بشرجلوگیری نماید تویی .
اما افسوس که تو دیر بدیر بسروقت بیچارگان آمده و تشنگان بیابان ناکامی را مدتها در انتظار میگذاری.
ای امید ،ای آرزو تو پرنده زیبا و قشنگی هستی که هر کس ترا دوست میدارد ،اما افسوس که بسیار گریزپایی