مادر رنج دیده

Posted on at


امروز در راه روان بودم با زنی سر خوردم که شبیه من نبود متفاوت از همه نشسته بود لحظه به لحظه به وی نزدیک تر میشدم٬ و با خود میگفتم چرا این چنین است؟چرا با این همه توانایی که دیگران دارند این زن ضعیف است؟چرا با این همه خوشی و خرسندی که دیگران دارند این زن غمگین است؟چرا با این همه رنگ و رخ زیبایی که دیگران دارند این زن چنین زرد و ناتوان است؟


و بالاخره با خود حرف زده تا به وی رسیدم,گفتم عزیز من چرا این چنین هستی؟بعد از مدتی سکوت با دیده ای اشکبار برایم گفت:وای برمن وای برمن که افسرده در چمنم.آرزوها در دلم ماند,دو دیده ام اشک برای خود خانه ساخت,قلبم را غم و درد چنان ویران نمود که تمام اعضای وجودم توانایی قوتش را از دست داد.


گفتم:مادر من عامل این همه ضعف چیست؟


گفت:از من نپرس از من نپرس که درد دلم آن نیست که به زبان بیان گردد,زیرا همین درد بود که تمام توانایی و قوت انسانی ام را از من ربود.


گفتم:من را به عنوان خواهرت,فرزندت قبول کن و درد دلت را برایم بگو اگر نه همین درد و غم تورا بیشتر ضعیف و ناتوان میسازد.بعد از مدتی سکوت با دیده ی تر برایم گفت:قلب من سوخته و جگر گوشه ام را از دست دادم,فرزند رشیدم جام شهادت را نوشید و شهید گردید.



گفتم:مادر من فرزندت چگونه شهید گردید؟گفت:فرزندم راه وطن را در پیش گرفت و برایم گفت:مادرم من را ببخش چون من دیگر فرزند تونیستم,بعد از این من فرزند این خاکم و از این خاک دفاع خواهم کرد تا قطره ی خون که در وجود داشته باشم.من برایش گفتم:فرزندم برو و دعای من همراه توستو تو موفق خواهی شد.چنین گفته های ما به پایان رسید و پسرم رفت به عسکری و بعد از دوسال آمد,حالا فهمیدم که این به واقعیت فرزند من نیست.


لباسی برتن داشت که ساخته شده از هویت ملی او بود که یونیفرم نظامی نام داشت.او برایم گفت:مادرم سپاسگذارم از این همه دعایی که برایم نمودی و همین دعای تو بود که من را به آرزو و یونیفرمی که میخواستم برساند.


مدتی از این گفته های پسرم نگذشت,که پسرم برای جلوگیری از یک انتحار کننده ی خون خواه که میخواست جان همکاران,همسنگران و هم وطنان وی را بگیرد ایستاد و تمام هم وطنان خویش را نجات داده و خودش شجاعانه و دلیرانه آغوش مرگ را انتخاب و جام شهادت را نوشید و به دیدار ابدی پیوست.


از آن وقت تا به حال 4 سال گذشته و تمام ارزوهایی که برای فرزند رشیدم داشتم در دلم ماند و جایشان را غصه و غم گرفت.چشمانم اشک را انتخاب و لبانم خنده را فراموش کرد و دست و پایم قوتش را از دست داد.



در آخر از وی پرسیدم مادر من برای فرزندت چه آرزویی در دل داشتی؟


گفت:ارزو داشتم که فرزندم صاحب یک همسر خوب,یک فرزند صالح و خانه ای که تمام زیبایی های نهفته باشد گردد و به آرزوی خودش که صلح سراسری وطنش بود برسد.


ولی افسوس که فرزند رشیدم رفت و آرزوهای ناتمام من و او به جای ماند و فرزندم به بالین مرگ سر فرو برد و من به بالین غم ودرد.


در پایان سخنانش من بر وی گفتم:مادرم غم مخور مه پسرت در بهشت قدم میزند و تو تنها مادری نیستی که فرزندت را به آغوش مرگ سپردی بلکه مانند تو دیگر مادران نیز هستند که فرزندان خویش را به خاک سپردند.



ولی فرزند تو شهید است نه مرده,اوست که تورا میبیند و منتظر خواندن دعای توست نه گریه ی تو.پس برای فرزندت دعا کن تا او در روز قیامت شفاعت تو را نماید و برتری مادرش را نسبت به همه نشان دهد و بگوید این همان مادری است که من را سفید پوش به پیش خداوند روان کرد به شادی خرسندی نه به گریه و ناله و زاری به این ترتیب حرف هایمان خاتمه یافت و هر دو به راه خود ادامه دادیم و من از دیدن این مادر غمگین شدم ولی این مادر از دیدن و شنیدن حرف های من تا حدی غمش را فراموش و خرسند گردید.


برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه محجوبه هروی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:


http://www.filmannex.com/user/MahjubaHerawiSchool/273270


مونیکا نورزایی



About the author

MahjubaHerawiSchool

Mahjube Herawi School is located in the third district of Herat Province on Mokhaberat Street. It was named after a famous woman poet Mahjube Herawi (Mahjube Herawi’s real name was Bibi Safora and she was one of the famous Farsi pouter of Badqhis –Afghanistan. Mahjube has about 5,000 poems about…

Subscribe 0
160