امشب خیلی دلم هوای خودم را کرده است هوا دختری که خیلی با غرور بود هوای دختری را که خیلی شجاع بود
هوای دختری که از هیچ طوفانی نمیترسید
هوای دختری را که رنگ صورتی برایش یک دنیا بود
دختری که عشقش به لاک قرمز بود
نماز با چادر سفید میخواند
دختری که بدون خجالت گریه میکرد
بدون خجالت عشق میورزید
هوای دختری را که لیلای عشق و زلیخا انتظار بود
امشب خیلی دلم برای خودم تنگ شده است
برای همان دختری که چرک نویس هیچ احساسی نمیشد
امشب در خود همان دختر را که خودم دوستش داشتم پس جستجو میکنم
چرا او را نمیابم چرا او اینقدر شکسته شده است؟
امشب میخواهم پس او را با خود ببرم به همان دنیای که قبلاً زندگی میکرد
اما آیا این امکان پذیر است ؟