یازده، ده ، نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو، حرکت
شیشه را پایین میکشی،باد خنکی میوزد،دستت را بیرون میکنی،احساس میکنی دستت پرواز میکند
اری همیشه دوست داشتی پرواز کنی،بروی و بروی و دور شوی و دورتر! نمیدانی کجا فقط دور شوی جایی که سیاهی و سفیدی با هم ترکیب شوند ودیگر مجبور نباشی یکی شان را ا نتخاب کنی
مجبور نباشی صدایی را بشنویی ،هیچ صدایی ! حتی صدای شب را ! نه اما همیشه صدای شب را دوست داشتی،صدای شب پشت چراغ قرمز،وقتی شب ساعت هشت پشت چراغ قرمز منتظر میمانی دوست داشتنی است، و پرواز دستانت،دوباره میشماری
پانزده، چهارده، سیزده، دوازده، یازده ، ده، نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو
سکوت پشت چراغ قرمز را دوست داری و بعد از ان حرکت و دوباره پرواز دست هایت بیرون شیشه