امیدهای متروک در بیانات قبلی من دیوانگی های دیده می شد که بیانگر نا امیدی بود اما باور کنید چنین نیست. من در تخیل خود چنان کردم که امید را دوباره
زنده کرده ام.
امید برای من دور از آنچیزی است که در تصور شما می گنجد. امید همان است که من می پندارم: امید برای من دلداری دادن به نا امیدی است. امید برای
منتوهین به کرده های خودم است
امید برای من زیبایی های طبیعت است و داشته ها و اندوخته های بشری که مرا به عنوان جنس دوم می پندارد. امید برای من آن روزی را ترسیم می کند که
همه ی مردهای عالم به پندارند که زن جنس دوم نیست و هیچ جنسیتی در کار نیست.
من همانم که یک انسانم و تو همانی که یک انسانی ... زن در تخیل من همان امید است، امیدی که شاید در آینده هایی نه چندان دور قدرت را به دست گیرد و بانَد
که تمام انسانها در آسایش و یک رنگی زندگی کند. زن در تخیل من تحیر یک چیز است آن هم انسانیت و آدم بودن. من هم یک انسانم، به آینده خود امید دارم،هر
چند متروک و بی معنا، شاید این بار اشتباه نکرده باشم و امیدم نقش بر آب نشده باشد. نمی دانم، شاید ...