او با متانت و مناعت نفس در مقابل حوادث مبارزه ميكند .
ذكيه خانم بيوه است كه ثمره ازدواج اش فقط دو دختر است .
اكنون تنها دختر 12 ساله اش را با خود دارد جور روزگار شوهر اش را از كناراو ربود يك ماه بعد از مرگ شوهر اش نگذشته بود و طفل سه ماهه را در بطن حمل ميكرد كه خانواده شوهراو را از خانه بيرون و دختر 3ساله اش را از او گرفتند.
او زار زار مي گيريد و از مهرباني شوهرش سخن مي گويد برادران شوهر بخاطر غضب جايداد شوهر ذكيه را با ضرب گلوله به شهادت رسانيدند .
او شكوه از تقدير بدش دارد ، شكوه از خانواده خودش دارد كه او را در ايام كودكي مجبور به ازدواج و مانع تحصيل او شدند .
ذكيه از درد بيسوادي در رنج است او از قانون بي خبر است ذكيه تا كنون نتوانسته است عاملين قتل شوهرش را به پنجه قانون بسپارد .
او دختر بزرگش را كه در آن زمان 3 سال داشت 12 سال تمام نتوانست ببيند او تازه دانسته است كه دخترش را با 300 هزار افغاني به مرد 40 ساله عروسي كرده اند .
ذكيه به تازه گي سراغ دخترش را پيدا كرد است ، زماني دخترش را پيدا كرد كه تير از كمان گسيخته بود .
دخترش هنوزباور ندارد كه ذكيه مادر او است از ايام كودكي تا كنون به او گفته شده است به بعد از مرگ پدرت ،مادرت ترا رها كرد و با ديگري ازدواج كرد او به مادرش بي باور است او با ديدن خواهراش زليخا نفرت اش نسبت به مادراش بيشتر شده است
.
او فكر ميكند كه زليخا خواهر اندر او است ذكيه 12 سال تمام در آتش مرگ شوهر و فراق دخترش سوخت .
ذكيه به آنكه دختر از دست داده اش را دوباره پيدا كرده است اما هنوزهم باد ناميدي به روي او ميوزد ، ولي او هر شكست را به اميدواري استقبال ميكند تا روزي اين همه شكست هاي پيهم موفقيت را به دنبال داشته باشد .