چقدر خوب بود که انسان کسی رو دوست نمیداشت
چقدر خوب بود که زیبایی های طبیعت را میدید وبیاد محبوبش نمیافتاد وزجر نمیکشد
چقدر خوب بود که صدای بلبل را میشنید وصدای معشوقه اش در گوشش طنین انداز نمیشد
چقدر خوب بود که صدای زمزمه جویبار اشکش را جاری نمیکرد
چقدر خوب بود که مهتاب خیال انگیز ورویا خیز چهر ه معصوم ودلربا او را به نظرش مجسم نمیساخت
همیشه به گریه عشاق میخندیدم و سوز گداز آنها را با نظری بی اعتنا مینگریستم . و میگفتم معشوق کیست که بتواند روح وهستی مرا در شطله خود در آورد من همیشه آزاد خواهم بود و هیچوقت بدام کسی گرفتار نخواهم شد
اما افسوس!!! نمیدانم شما هیچگاه گلی را بدست خود پروریده اید ؟؟؟
آیادیده اید ؟ که چگونه ریشه وشاخه های آن در قلب شما دویده است .
چه طوفانی از رنج ونومیدی در کانون قلبتان بر میخیزد وچه شعله های سوزانی از آتش حسرت زبانه میکشد
ولی افسوس که شاخه های گلبن شکسته است و غنچه های نورس وپژمرده وتنها یک خاطره فراموش نشدنی در قلب من باقی مانده که آنهم نهال گلی بیگناه ویا عشق نهان میباشد
ای فرشته عشق شنیده بودم که زیبایی ودوست داشتنی هستی اما چقدر سهمناک بر من جلوه گر شدی آیا تو نمیتوانستی خودرا در قلب محبوبم جای دهی
پس چرا؟ فقط در قلب من بذر افشانی نمودی ودر صبح جوانی که تازه ریشه دوانیده بودی؟ نهال عشقم را کشتی وبرایم حسرت ونومیدی ذخیره کردی حال چگونه میتوانم از اینهمه سعادت از اینهمه پیروزی از اینهمه عشق وعلاقه چشم بپوشم
اگه بدانی که چه ناگوار است بنای ابدی را بدست خود خراب کردن
من نمیدانم که رنج مرگ چگونه است ولی رنج که میکشم باهیچ یک از زجر های جسمی ودرد های روحی برابر نیست
عالمی خای از مهبت دنیایی بی عشق وعلاقه آتیه مجهول وتاریک فرشته من " من خیلی رنج کشیده ام بیا ومرا در زیر بالهای ظریف خود پناه ده زیرا تو مهربانی ببین چقدر دوستت دارم ......
ببین همیشه آرزوی دیدنت را میکنم ؟
ببین چقدر مشتاق دیدار تو هستم؟؟؟