وداع با دانشگاه

Posted on at


روزی که آمدم چه غریب بودی برایم و امروز چه غریبانه از آشنایی مهربانت جدا خواهم شد و به کدامین سوی خواهم رفت خدا می داند. آنروز که آمدم منگ و مبهوت


. از بزرگیت از غریبیم وحشت داشتم و امروز تو نگران و امیدوار به بزرگی اندیشهء من با من وداع می کنی اینک فرا رسیده است آنروز که باید تو را رها کنم و قدم بر این جنگل تاریک و هولناک بگذارم و ره توشه ام جز آموزه های تو چه می تواند باشد؟؟


! ای مأمن صبور ای! ای پشتیبان همه تفکرات من !


تو ای تلنگور زرین !


 چگونه رها کنم تویی را که تنها گوش شنوا برای حرفهایم بودی وتنها میز عادل مباحثه بر سر اندیشه های غل و زنجیر شده بی هیچ پرسش و پاسخی بر فهمیده هایم ارج نهادی و به خاطر نادانسته هایم بر من خورده نگرفتی پر و بالی را که تو به اندیشه ام هدیه کردی


 آیا پس از تو وجود مرا چفت خواهد کرد؟؟ تو بگو من با این بال و پر در این تاریک بیشه هولناک چه کنم؟ بعد از تو اندیشه آزاد من گرفتار صید کدامین صیاد خواهد شد ؟؟ پس از تو با بند کدامین اعتقاد عقل را از رفتن باز دارم ؟؟ چه بلایی بر سرم خواهد آمد تو بگو ...


 چه زیبا بود نقش های که در ذهنم حک کردی و چه زیبا بود تمام خاطراتی که برایم رقم زدی٬ می ترسم٬ می ترسم بعد از این با سیل خروشان یادها چه کنم ؟ کار سختی پیش رو دارم که هر روز باران خاطره بسرم یکریز خواهد ریخت. چگونه بگذرم از تو نمیدانم٬ ولی انگار که باید ساز جدایی سر داد با اینکه دلی برای کندن و پایی برای رفتن از کنار تو نیست. خدا حافظ تو ای همپای جوانی هایم٬ خدا حافظ تو ای طلوع اختر ذهنم


. خدا حافظ تو ای چشمه خاطره ها...


 تو را از یاد نخواهم برد....بدرود



About the author

160