من همان حلقه به گوشم
من همان مساله سازم
کز برای به بودن
پروبال خویش گشودم
یک به یک به فکر آنم
کز برای به بودن
که برویم وبرانم تا به اوج راز رسیدم
در اندیشه های درین ،پروبال خویش گشودم
تا بدانم کامیابم.....
به دورکن عالمیان به امید به بودن
به همان جهدی که کردم
به خیال دل رسیدم
من همانم
درخیالم تابه پایان رسانم
پی هم رو در هراسم
که مبادا در غفل رسانم
من همان پیک خمارم
کز برای به بودن
پروبال خویش گشودم
شبی با همان هوایم
درهمان غزل سرای نازم
روی بر الله نهادم
من همان لحظه نوازم
کزبرای خوب بودن
تا قلم بدست فتادم
یک به یک ورق نوشتم
به چه امید هوایم ؟
یک به یک که مینگارم
به همان خدای نازم
که مبادادر خیالم
نرسم به آن وصالم
که در آن تمنا دارم
من همان حلقه به گوشم
میتوانم برسانم
همه را به آن ندایم
که به ایشان سرودم
همه صاحب امید اند
من همانم میتوانم
ازبرای به بودن
آن سروده را سرایم
که زعمق قلب نوشتم
به همان ندای پاکم
به همان خدای نازم
همه درفهم توانم درحضورند
من همان معشوق شعرم
میتوانم بنگارم بسرایم
به آن ندای پاکم
در حضورآن خدایم
به همان ذهن پاکم
چه زیبا درنگارم
کز برای به بودن
به امید آن خدایم
همیشه در همان مجازم
میتوانم بسرایم
همان سرود نازم
کزبرای خوب بودن
من همان پرستو در تلاش پاکم
پروبال ازفراغ نیک گشودم
کز همان هدف نیکم
به افق نیک رسیدم
پرستو رحمانی