تو را در چشمانم جاه دادم

Posted on at


تو را در چشمانم جاه دادم


ودرقلبم تورا نگهداشتم



و وقتی بخواهم تو را ببیینم


قلبم را به آیینه نشان میدم


چشمانم غم آلود توست


و خواب با بودن را میبیینم



تو را جان خود قبول کردم


وبا پلکانم محافظتت میکنم


بدان که نهایت میخواهمت


و بی نهایت دوستت میدارم



مستانه موسم های با تو بودن را


و لحظات رنگین را با تو بودن


آرزو دارم و بی صبرانه منتظرم



ای کاش برسد و فراقم تمام شود


تو تشنگی ام را خواهد شکستی


بدان که که تو را نمیدانم چرا


از حد زیاد خواهش دارم



خوابهایم تو را سرگردان میپالد


اما تو نمیدانی و درکم نمیکنی


با اندک اشتباهم او را به رخم


میکشی و ازم دوری میجویی



تو دورم باشی و یا نزدیکم


غمی نیست مرا احساست میکنمت


توبدان تو به من بهترینی


در خیالاتم با تو هستم و سخن


میگویم و خطابت قرار میدهم



فکر بکن و کمی دل بسوزان


فاصله ها را خواهم شکست


نعره کنان تو را صدا میکنم



بیدون شرم و هراسی رخ سویم


کن و همه را درسی دهید


عشق چنین است و چین میکند


که هر دیواری را بشکنی


و بلندی را طی کنی


تا خودت را برسانی



بیا، بیا منتظرم عشقم..


 


نویسنده: حکمت الله عزیز


 



About the author

hekmatullah

I am hekmatullah and i am from ghazni province of Afghanistan i graduated from school at 2009 and now im student of journalism at kabul universtiy

Subscribe 0
160