جهان را تغیر ندهید

Posted on at


آیا تا به حال به تغیر اندیشیده اید؟ این تغیر در چی سطحی میتواند باشد؟ تغیر شما؟ یا جهان اطراف؟ انسانها برای پیشرفت و رسیدن به درجه های بلند زندگی و رفاه اجتماعی ضرورت به تغیر دارند تا خود را بر اساس زندگی وفق داده و با پیشرفت های آن خود را هماهنگ سازند. بنا این پیشرفت ها نصیب کسانی خواهد شد که تغیر را یگانه راه میدانند و با آن استوار اند. در پایین داستانی تحت عنوان جهان را تغیر ندهید آمده است. زمانیکه برای بار نخست این داستان را خواندم برایم بسیار جالب آمد بنا خواستم که با شما نیز درمیان بگذارم.

 

 

جهان را تغیر ندهید.

 

بود و نود در دیار دور, روزی و روزگاری پادشاهی بود که یک کشور خوشبخت را رهبری میکرد. او همیشه در کاخ خود بود و از نعمت های فراوانی در آن برخوردار بود. روزی او تصمیم به یک سفر دراز و بلند در سرتاسر کشور خود گرفت. او زمانیکه بعد از یک مدت طولانی این سفر را تمام کرد از ناحیه درد پاهای خود بسیار درد احساس میکرد و از آن شکایت داشت.

 

 

این درد بسیار دردناک و آزاردهند بود, چون این نخستین بار او بود که به این قسم یک سفر طولانی میرفت و تمام راهایکه او در آنها گام گذاشت بسیار ناهموار و پر از سنگ بودند. او با خود اندیشید که این مشکل را چگونه حل کند تا از سفر کردن برایش اینقدر دردناک و آزاردهنده نباشد. بعد از اندیشه زیاد به این نتیجه رسید که بهترین گزینه برایش اینست که تمام راها و خیابان های کشورش را با چرم بپوشاند. او این تصمیم خود را برای دربار و درباریان اعلان کرد و دستور انجام آنرا داد.

 

انجام و اجرای این تصمیم ضرورت به کشتن هزاران بلکه ده ها هزار گاو دارد تا از چرم آنها راها و خیابان های تمام این کشور خوشبخت را فرش میکردند, بسیار هزینه بر بود و سر به آسمان میکشید. در ضمن از کجاه معلوم که این قدر گاو در آن سرزمین وجود میداشت تا آنها را کشته و راها را بپوشانند.

 

 

این موضوع و دشواری های فراراه آن درباریان را به اندیشه واداشت که چگونه یک راه حلی برای این کار بیابندتا مجبور نگردند برای اجرای دستور پادشاه تمام گاوهای سرزمین خود را بکشند. آنها با خود شور کردن و اندیشیدند, بارها و بارها. بلاخره یکی از درباریان دانا به پادشاه گفت که چرا این همه پول را مصرف میکنید تا راها را بپوشانید؟ چرا فقط با یک اندازه کم چرم پاهای خود را نمی پوشانید و برای خود از چرم کفش درست نمیکنید؟

 

 

این حرف شاه را متعجب ساخت و پیشنهادش را پذیرفت تا برای خود از چرم کفش درست کند به عوض اینکه تمام راها و خیابان های کشور خودر ا با چرم بپوشاند.

این داستان یک درس بسیار با ارزش برای همه در خود دارد. برای اینکه این جهان را یک جای خوشایند و آرام برای خود بسازیم, بهتر است که خود را تغیر دهیم, عوض اینکه در تغیر جهان بکوشیم. 



About the author

160