ای شوخ جفا پیشه بیدادگر من
بنگر که ز هجر تو چه آید بسر من
رفتی زبرم ای بت بد مهر و ببری
صبر از دل و هوش از سرو نو از نظر من
جز زلف و رخ یار که دارم بخیالش
فرق دگری نیست زه شام و سخر من
در باغ شده زیر پر فاخته پنهان
تا سرو بدیده است بت جلوه گر من
مخفی بجز از اشک که این هم گذرد زود
در کلبه تنها که بگیرد خبر من