در تاریکی چه کارهای کرده اند !
چه کلمات وحشیانه برزبان آورده اند !
چه لذتهایی چشیده شده چه احساساتی برباد شده چه قلبهای شکسته شده
ستارۀ ها گذاشتن شب را نشان ندهید؛
ماهتاب شعاع خود را بپائین میفکن
بر روُیا ی تاریک من نور مپاش
در هوای معطر خواب آلور؛
خیالات غریبی جمع میشوند ؛
ویک آرزوی کوری –
جان رابا آتش انتظار میسوزاند ؛
در میان سکوتی که سنگین وشرین است –
صدا نفس زدن تندی میآید –
این صدای نفس یک عاشق غیر مرئی است
این عاشق از عالم ارواح میآید ؛
عشق این عاشق مرگ است
،
در تاریکی یک کاری شد،
یک کلمه وحشیانه گفته شد !
یک لذت چشیده شد یک احساساتی بر باد شد – یک قلب شکسته شد
ستارۀ ها گذشتن شب را نشان ندهید
!
ماهتاب شعاع خود را پائین میفکن !
من خواب می بینم ، خواب من راجع به یک شب تاریک وحشت انگیزی است
ماهتاب در این فضای تاریک نور مپاش