پشت میله های زندان

Posted on at


 

دختری ذکی و با هوش بودم وبرای اینده ام برنامه های زیادی داشتم ،اما یک لحظه هم به فکرم خطور نمی کرد که چنین سرنوشت شومی برایم رقم بخورد .متعلم صنف هفتم بودم که یکی از زنان همسایه به خاطر برادرش به خواستگاریم امد .متاسفانه پدرم معتقد بود ،دختر را نباید در خانه نگه داشت ،بنابر این هر چه زود تر من به شوهر داده می شودم بهتر است او با این باور نادرست ،بدون انجام تحقیقات وتنها صرف با آشنایی نا چیزی که از همسایه وهمسرش داشت ،جواب مثبت داد .ومرا به نکاح شخصی در آورد که با هم 16 سال تفاوت سنی داشتیم .

 

شوهرم آدم عیاش ورفیق بازی بود وهیچ تعهدی نسبت به زنده گی زناشوئی مان نداشت .ما در سال اول زنده گی صاحب دختر زیبا ودوست داشتنی شدیم ومن فکر میکردم که با تولد فرزندمان به سر عقل بیاید،اما هیچ فایده ای نداشت وامید می رفت ارتباط او با رفقای نایاب کم شود،اما نشد که نشد.

او از شغلش هیچگاه به من سخن نمی گفت و بیشتر مواقع به مهمان داری وقمار بازی در خانه مشغول بود و تهدیدم کرده بود ،اگر در مورد کارهایش چیزی بگویم ،من ودخترم را خواهد کشت .به همین خاطر دو سال خون دل خوردم وفریاد بر نیاوردم ،ولی در این مدت دچا رافسرده گی شدید وناراحتی روحی شدم وکارم به جای رسید که در خانه بستری شدم .خانواده ام از درد ورنجم آگاه بودند ،ولی در مقابل شوهر تند خوی من کاری کرده نمی توانستند.

 

به یاد دارم یک روز  پس از لت وکوب همسرم به خانه پدرم پناه بردم ،شوهرم والدینم را مجبور به راهی نمودن دوباره ام به خانه او نمود واین آغاز خشونت های بیشتر شوهرم علیه من شد اوهر روز بهانه میگرفت و من خشونت های پی هم او راتحمل میکردم شوهرم تماما کارهای خلاف انجام میداد .کم کم شبها به خانه نمی آمد ومن مجبور بودم که همراه خشوی پیرزال و کودک نوزادم در خانه تنها بمانم .شاید بهتر همان بود که به خانه نمی آمد .زیرا من از خشونت های او در همان بودم بعد ها متوجه شدم که او بر علاوه قمار، دزدی نیز دست می زند وسر انجام نمی دانم پس از ارتکاب چندمین جرمش بود که به اتهام اختطاف و آدم ربایی دستگیر وبه زندان انداخته شد .محکمه نیز برای او ودو تن از همدستانش حکم بیست بیست سال حبس را صادر نمودن .

 

اینک من ماندم ویک دختر دوساله .مدتی در خانه شوهر به همراه خشویم بسر بردم،اما آن بیچاره نیز از اثر غم بسیار دق کرد ومرد وصاحب خانه نیزخانه خود را از ما گرفت ومن باناامیدی دست دخترم را گرفتم وبه خانه پدرم بر گشتم وخودم را در خانه زندانی کردم. پدرم نیز نگران وضعیت روحی وروانی ام بود .مادرم چندین مراتب خواهر همسرم که شوهر او نیز شریک جرم او بود دعوا ومرافعه را انداخت پس از این پدر ومادرم تصمیم گرفتند تا طلاقم را از شوهرزندانی من بستانند ،روی همین منظور موضوع را به وی گفتند،اما او با خشونت به مقابله پرداخت وحاضر به چنین کاری نشد شوهرم می گوید که من را طلاق نخواهد داد ومن باید همچنان بسوزم وبسازم .هیچ کس نتوانست کاری را به من انجام دهد .

آخر منی که تازه بیستمین بهار زنده گی ام را تجربه میکنم ،چگونه میتوانم بیست سال منتظر همسری باقی بمانم که هیچ گونه محبتی از او در دلم نیست ویاد وخاطره خشونت های پیهم او عذابم می دهد وترس از عیبت سراپای وجودم را فرا گرفته بود .

 

این بود که هیچ گونه افق روشنی را مقابلم نیافتم وخودم را دختری شکست خورده در زنده گی می دانستم . در خانه پدرنیز مشکلات عدیده ای موجود بود . وپدرم کارگر ساده بود که خرج ومخارجش رابه سختی فراهم می نمود و حال آنکه من نیز سربار ایشان شده بودم .شوهرم ازمن میخواست که هر هفته به دیدارش بروم ومن ازشدت وحشتی که از او داشتم ،تن به او کار می دادم .یک روز گفت تو اگر کمی دوا برایم بیاوری ،من میتوانم به اندازه دو کارگر کار انجام بدهم وخرچ ومخارج تورا نیز از درون همین زندان پیدا کنم ودیگر مشکلی نخواهد داشت .من ساده اندیش تحت تاثیر این حرف های پوچ،خام شدم وبدون آن که بدانم دوا یعنی چه ،به آدرسی فردی که او به من داده بود رفتم ومقداری دوا یعنی کریستال را از او گرفتم .

 

 

افسوس که نمیدانستم که این مرد شیطان صفت مرا هم حربه ببرای قاچاق مواد مخدر در درون زندان قرارداده است .من به سفارش شوهرم مواد را گرفته شده را در میان خوراکه های جاسازی نمودم ودر روز ملاقات روانه زندان شدم .ترسی شدید سراپای وجودم را فرا گرفته بود  .موظفین زندان پس از بازرسی زمانی متوجه مواد جاسازی شده گردیدند،مرا به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر به زندان انداختند .

زن جوان اشک هایش را پاک کرد وگفت من قریانی کارهای فلاکت بار شوهرم شدم ودیگر امیدی به آینده ندارم



About the author

rabihazahad

mynameis helin zahad Igraduate goharshad high school Ilave in herat city

Subscribe 0
160