گل مراد

Posted on at


 


بگذشت دوره حساب راحت و شد آشکار رنج


تقسیم ماست زین فلک بی مدار رنج


هر شام هزار غم رسد هر صبح صد ستم


چون من ندیده هیچکس از روزگار رنج


بیرنج و غم فرو نبرم آن از لگو


ز احسان مامن بود خجل و شرمسار زنج


ایدل شباب رفت و نچچیدی گل مراد


اکنون چه میکشی زیاد بهار رنج


رحمی بحال زار من ناتوان بکن


تا کی کشم ز هجر تو ای گلعزار رنج


وصلی که با تو غیر بود هم نشین مرا


بهتر که در فراق کشم صد هزار رنج


مخفی چو نوش و نیش جهان در گذر بود


غمخوار خالق است تو خود را مدار رنج




About the author

160