بگذشت دوره حساب راحت و شد آشکار رنج
تقسیم ماست زین فلک بی مدار رنج
هر شام هزار غم رسد هر صبح صد ستم
چون من ندیده هیچکس از روزگار رنج
بیرنج و غم فرو نبرم آن از لگو
ز احسان مامن بود خجل و شرمسار زنج
ایدل شباب رفت و نچچیدی گل مراد
اکنون چه میکشی زیاد بهار رنج
رحمی بحال زار من ناتوان بکن
تا کی کشم ز هجر تو ای گلعزار رنج
وصلی که با تو غیر بود هم نشین مرا
بهتر که در فراق کشم صد هزار رنج
مخفی چو نوش و نیش جهان در گذر بود
غمخوار خالق است تو خود را مدار رنج