زندگی شگفت انگیزو الهام بخش است

Posted on at


:یک پسر میگوید که


من جان اندرس هستم!. گواهخداوند هستم برای لمس هزاران قلب در دنیا! بدون هیچ دست و پایی متولد شدم در حالی که داکتران هیچ تجربه ای برای این "نقص مادر زادی" نداشتند،همانطور که تصورمی کنید با موانع و چالشهایبسیارزیادیروبه رو بوده ام،والدینم بسیارگیج و مبهوث از من بودند که اولین طفلشان بدون دست و پا بود.ازهرکس می پرسیدم «اگرخداوند،خدای عشق است» پس چرا خدا اجازه دهد که چنین اتفاقبدی برای من رخ بدهد.پدرم فکر میکرد که من برای سالهای طولانی زنده نخواهم ماندولی آزمایش ها نشان میداد که من یک طفل سالم هستم تنها با نقص دست و پا.همانطور که قابل فهم است،والدیـن من نگرانی های عمیق و ترس آشکاری داشـته اند.ازآن نوع زندگـــی که مـــن به دنبـــال خواهــم داشت،خداوند به والدینـــم ایستادگی،دانش و شجاعت عــطا کــرده بود.در سال های اول زندگی و سال های بعد وقتی که آنقدر بزرگ شدم که بتوانم به مکــتب بروم،قانون اســـترالیا به دلیـــل معلولیت جسمانی اجازه نداد که به مکتب بروم. خداوند معجزه ای کرد و به مادرمقدرتی داد که در مقابل آن قا نون ایستادگی کند و آن را تغییر دهد.



من یکی از اولیــن دانش آموزان معلولـــی بودم که در آن مکتب به تحصیل پرداختم،من رفتــن به مکتب را دوست داشتــم و تمام تلاش مــن این بــود که مانند هر فرد عادی زندگی کنم،ولی این مربوط به ســال هـــای اولیــه مکتــب بــــود تـا زمانیــکه بــه دلیــل تفاوت فیــزیکی با احساس غیر طبیعی بودن مواجه نشده بودم.و زیــراعادت به آن شرایط برایم مشکل بود،ولی با حمــایت والدینــم،شــروع به رشــدنگرش ها و ارزشــهایم کردم که برای رو به رو شدن با موقعیت های چالش بردار بسیار مفیــد بود.



بار ها اتفاق افتاد که من احساس حقارت داشته باشم به طوریکه نمی توانستم به مکتب بروم،فقط به این دلیــل که نمی توانستمبه توجــه های منفــی آنهـــا روبه روشـــوم.باکمــک والدینــم تلاش میکنم آنها را نادیــده فکر کنم و بتوانم برای خود دوست پیدا کنـم به محض اینکه شــاگردان متوجــه می شدند که من هم دقیـقا مثل آنها هستم محبت الهی شامل حالــم می شدوباآنها دوست می شدم.آموختم که خدا ما را بسیــار دوست دارد ومـراقب همه ما است فهمیدم که همه بچــــهها را دوست دارد ولی نفهمیــدم که خــدا اگر مــرا دوست دارد چـرا مرا اینــطور آفرید؟آیا دلیــلش این بود که از من اشتباهیسرزده بـــــود؟فکرکردم که باید اینگونه باشم زیرادر مکتب من تنها انسان معیوب بودم. باردوشی بودم برای همه اشخاصیکه در کنارم بودند بنابراین باید می رفتم.ازنظر شخصی من بهترین کاری بود که باید انجام می دادم.می خواستم به همه غم ها، درد هایم و به زنده گی ام در سنجوانی پایان دهم.اما دوباره شکر گزار والدین و خانواده ام هستم که همیشه برای آسوده گی من بوده اند و به من شجاعت داده اند.بعدآ متوجه شدم که اگر ما برای خواسته ای به درگاه خداوند متعال دعا کنیم،اگر او بخواهد قبول خواهد شد؛واگر او نخواهد که قبول شود،مطمئنآ امر بهتری در آن بوده است.می دانم خواست خدا در این است که مرا به کار گیرد فقط در این هیآت.



من حالا 21ساله هستم.کار شناس بازرگانی در رشته حساب داری و برنامه ریزی امور مالی. یک سخنور قابل هستم و امید آنرا دارم که به خارج بروم و داستانم را برای بقیه مردم هم تعریف کنم.مباحثم رابطرف تشویق محصلین یعنی دانش آموزان و جوانان امروزی سوق دهم؛و خودم را برای مشیت الهی و آنچه که او میخواهد قرار داده ام. رویا ها و افکاریکه در سر دارم دنبال می کنم.می خواهم بهترین شاهدعشق و امید خداوند باشم؛و یک سخنور الهام بخش باشم در صدد هستم که در سن 25 سالگی به استقلال مالی برسم وباسرمایهگذاری های جدی به تولید ماشینی دست بکار شوم که بتوانم با آن رانندگی کنم.همچنان نوشتن چندین کتاب پر فروش از دیگر آرزو هایم است و امیدوارم در پایان امسال اولین نوشته ام را با عنوان «بدون دست، بدون پا و بدون دلهره» به اتمام برسانم.



برای خواندن مقاله جدید و قبلی فلم انکس من میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:


http://www.filmannex.com/user/Hatifi-Herat/271707


 



About the author

Hatifi-Herat

Established in 1938, Hatifi High School is one of the largest schools in Herat, Afghanistan and has 8300 students. The students attend the classes in rotations. The school offers 116 classes only for female students. Film Annex and Citadel are building an INTERNET classroom at Hatifi High School in June…

Subscribe 0
160