باز هم ميخواهم تكرار باتو بودن را تجربه كنم
تجربه هايم همه بوى تورا ميدهد
نميتوانم آنچه بين ما گذشته را براى كسى بگويم
باورنميكنند آنچه را كه باورم شده است
چند روزيست سوالى ذهنم را سخت به آزار ميكشد: هنوز هم دلت برايم تنگ ميشود
اين بارميخواهم باتو ماشدن را تجربه كنم
با تو به آفتاب سلام بگويم
ترا به مهمانى گنجشكانى كه فروغ فرخزاد حسرتش را ميخورد دعوت كنم
تمام دنيارا برايت ميخرم ، مبادا جايى بروى كه سهم من نباشد
قهر توباريدن باران غم دردل من است
باران شديد تر ميشود و يخ هاى غرورم را آب ميكند و اينگونه غرورم را زيرپايت ميريزم
وقتى شانه به شانه ام راه ميروى ، با خودم ميگويم : اى كاش هيچ گاه خيابان به آخر نرسد تاهميشه همسفر زندگى ام باشى
با تو به اوج آرامش ميرسم
دستهايت پشتيبان راسخى براى دشواريهاى زندگى ام هستند
و اين است عاشقانه زيستن دركنار تو
پايان